تولد فیلم مرگ

نقد و بررسی فیلم های روز سینمای جهان

تولد فیلم مرگ

نقد و بررسی فیلم های روز سینمای جهان

۲۳ مطلب با موضوع «پرونده سینمایی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیدم بازار ماسک این روزها با شیوع کرونا بسیار داغ است و با خودم گفتم چه چیزی بهتر از دیدن دوباره فیلم ماسک. برای هر یک از کودکان دهه 90 میلادی یا همان دهه 70 خودمان که اکثر آنها به دنبال یک بحران وجودی هستند ، کمدی کلاسیک ابرقهرمانانه جیم کری ، یعنی ماسک یک ابزار آرامش روان است. فیلم ماسک بدون تردید یکی از مهم ترین عناصر شهرت جیم کری در جهان است ، فروش خوب در زمان نمایش فیلم و همچنین جلوه های بصری چشمگیر و عملکرد مرکزی دیوانه کننده جیم کری دست به دست هم دادند تا این اثر کماکان اتفاق مهمی برای مدیوم سرگرمی ساز سینما باشد. یک ربع قرن از فیلم می گذرد و هنوز هم ماسک برای بیننده سرگرم کننده است. فراموش نکنیم تولید چنین کاری در 25 سال پیش بسیار پیچیده بود ، اما در زیر هدایت و تلاش محکم چاک راسل و تیمش ، همه چیز با شکوه انجام شدند.

بودجه فیلم آن زمان چیز عجیبی نبود حتی با وجود جلوه های بصری زیاد ، هزینه تولید فیلم 23 میلیون دلار تخمین زده شد. برای مثال در همان سال اکشن جذاب سرعت یا Speed با فعالیت های سنگین میدانی و ستاره ای چون کیانو ریوز هم 30 میلیون بودجه صرف تولیدش شد. اما نکته جالب اینجا بود که بودجه فیلم به خاطر فیزیک خاص جیم کری کاهش یافت. کارگردان چاک راسل فاش کرد که میزان زبان بیان لاستیکی چهره جیم کری فراتر از انتظارات راسل و تیم VFX بود. در بین چهره های طبیعی و کارتونی و حرکات ارتجاعی بدن ، خیلی سریع مشخص شد که عملکرد کری باعث کاهش دلار های اضافه می شود. جالب است بدانید در نهایت احتمالاً این مسئله اهمیتی نخواهد داشت ، زیرا ماسک بالغ بر 350 میلیون دلار درآمد کسب کرد و این فیلم به چهارمین فیلم پرفروش سال 1994 تبدیل شد.

گرچه اساساً غیرممکن است که شخص دیگری را در نقش دوگانه منشی بانک عصبی استنلی ایپکیس و ماسک تصور کنید ، اما تعدادی دیگری از ستاره های در حال ظهور قبل از فرود نیو لاین روی جیم کری برای این نقش در نظر گرفته شده بودند. جالب تر اینکه نیکلاس کیج و متیو برودریک در یک مقطع گزینه های اصلی این نقش بودند و با توجه به توانایی کیج به خاطر جنون الهام گرفته در بازی اش ، می توان به راحتی فهمید که چگونه او یک انرژی شیدایی مجزا را می توانست برای این نقش به ارمغان بیاورد. با حضور این افراد محصول نهایی در واقع کاملاً متفاوت می شد. بدیهی است که با انتخاب جیم کری تصمیمی درست گرفته شد ، اما خیال پردازی درباره آنچه ممکن است با نیکلاس کیج می توانست رخ دهد چیز خیال انگیزی است.

اساسا کتاب های کامیک و مصور پیرامون شخصیت ماسک با اقتباس سینمایی آن بسیار متفاوت هستند. فیلم ، اقتباسی از یک سری کتاب های کمیک است که توسط Dark Horse Comics منتشر شده ، اگرچه اصطلاح "اقتباس" در اینجا بسیار آزادانه به کار می رود. این کامیک لحن به مراتب "بالغ تری" از فیلم دارد ، نویسندگان داستان مصور ماسک را به یک قاتل روانی تبدیل کردند که قربانیان خود را از راه های ناگوار و نگران کننده از بین می برد. اما کارگردان چاک راسل تصمیم گرفت تا لحن فیلم را در جهتی کمدی پیش ببرد تا ترسناک و این منجر به یک محصول نهایی نرمتر و و لطیف تر شد ، در حالی که شخصیت هایی مانند سگ استنلی Milo و شرور ماجرا Dorian Tyrell (پیتر گرین) کاملا خلاقیت اصلی این فیلم بودند.

جالب است بدانید جیم کری برای ایفای نقش ماسک مبلغ 450،000 دلار دستمزد دریافت کرد که معامله فوق العاده ای برای New Line بود ، زیرا شهرت حاصل این فیلم برای کری باعث نجومی شدن دستمزد او در آینده شد. کری همچنین در سال 1994 در فیلم های Ace Ventura: Pet Detective و Dumb and Dumber نیز به ایفای نقش پرداخت.

سکانس موسیقیایی معروف "کوبا پیت" یکی از فراموش نشدنی ترین صحنه های فیلم است که ماسک یک روال آهنگین و رقص آلوده و پیچیده را انجام می دهد که نیروی پلیس را نیز درگیر می کند. به همان اندازه که طرفداران آن را دوست دارند ، تهیه کنندگان از آن ناراضی بودند ، و می خواستند از فیلم پاک شود زیرا از نظر آنها چیز اضافی به نظر می رسید. اما مخاطبان تستی آن را دوست داشتند و به همین دلیل تصمیم گرفته شد آن را حفظ کنند ، و در نتیجه یکی از قطعات جالب ماسک به دست آمد.

با کمال تعجب ، گریم جیم کری به همان اندازه که در این فیلم به چشم می خورد ، کار ساده ای نبود و چهار ساعت دیوانه وار در صندلی آرایش نیاز داشت ، با استفاده از پروتز و تغییرات مورد نیار تحولاتی که ماسک نیاز داشت روی صورت جیم کری انجام می شد. برای مثال دندانهای بزرگی درون دهان او قرار می گرفت که تحملش برای کری سخت بود با این حال ، کری خود را پیدا کرد و توانست با آنها صحبت کند ، و به همین ترتیب آنها به یک قسمت دائمی از "گریم" او تبدیل شدند.

یکی از دلایلی که جیم کری برای بازی در نقش استنلی ایپکیس به فیلم ماسک وارد شد ، عشقش به شخصیت های کارتونی بود ، اشتیاقی که توسط خود بازیگر بارها به اشتراک گذاشته شده است. ماسک با اجرای جیم کری تلفیقی از شخصیت های کارتونی کلاسیک جذاب است که در اجرای کری جمع شده اند. چرخش گردبادی او شبیه به شخصیت شیطان تاسمانی یا تاز در لونی تونز است یا حرکات رمانتیک او در پارک از په په لو پیو الهام کرفته شده و آن نمایش اسکاری اش در آغوش گانگستر ، به یک Buggs Bunny کوتاه اشاره می کند و وقتی زبان ماسک دراز می شود او ادای دینی به گرگ تکس اوری انجام می دهد. دیدن این لحظات کلاسیک که  در ماسک به روز شده و با جلوه های بصری پیشرفته آن زمان تلفیق گشته مطمئناً یک نکته مهم است.

جنس فیلم ماسک چیزی نیست که در آکادمی اسکار به آن توجه شود اما کار فنی تولید آن در سال 1994 اسکار را هم مجبور به دیدن ماسک کرد. با کمال تعجب ، این فیلم در واقع نامزد اسکار بهترین جلوه های بصری شد و در مقابل فارست گامپ و True Lies قرار گرفت. هرچند در آن سال فارست گامپ برنده جایزه شد ولی ماسک نیز درخشان بود. با این حال ، حتی امروز با تماشای ماسک به صورت HD ، بیشتر جلوه های ویژه این اثر عالی است. در پایان نیز باید بگویم کمپانی بعد از موفقیت فیلم ماسک سریع با پیشنهاد 10 میلیون دلاری به سراغ جیم کری امد اما او هرگز بازی دوباره در این نقش را نپذیرفت.

  • امیر پریمی
  • ۰
  • ۰

هنگامی که PARASITE چند هفته پیش برنده جوایز آکادمی شد، کارگردان بونگ جون هو تلاش کرد تا اَثری را که مارتین اسکورسیزی در عشق او به فیلم و سینما داشت را اعلام کند. این احساسات در طول شب مراسم بارها تکرار شد، زیرا دوربین غالباً از چهره اسکورسیزی در میان جمعیت غافلگیر می شد و با سر و صدایی جالب از زندگی حرفه ای پیرمرد فیلمساز در پشت دوربین خبر می داد. این کارگردان نمادین و بزرگ نه تنها تأثیر مستقیمی در مسیر فیلمساز انگل گذاشته بود، بلکه او همچنین نقش مهمی در نامزدان همکارش در شاخه کارگردانی چون تارانتینو و تاد فیلیپس نیز داشته است. جای تعجب نیست که مارتین اسکورسیزی در جوایز اسکار همواره نامزد شده است، زیرا هر فیلمی که توسط او ساخته می شود، علاوه بر تأثیرات فراوان در اجتماع و صنعت سینما، ارزش افزوده ای بر پِیکره سینمای آمریکا نیز محسوب می شود. اما با کمال احترام به اسکورسیزی و مرد ایرلندی باید گفته شود، این فیلم بهترین اثر این کارگردان که نیست هیچ، شاید ایراداتی نیز دارد که خیلی ها به احترام هویت سینمایی این کارگردان آن را سانسور می کنند.

به طور خلاصه مرد ایرلندی بد نیست، اما شاهکار هم نیست. جایی در حکایت پیچیده و طولانی فرانک شیران و درگیری او با جرایم سازمان یافته و مرگ جیمی هوفا داستانی است که برای نمایش بر پرده بزرگ مقدر شده است. اما، بین گفتگوهای بیهوده و جلوه های ویژه گاهاً وحشتناک گم شده در فیلم، مرد ایرلندی اثری پیرمردانه است که می خواهد روی دست آثار گانگستری پیش از خودش بلند شود. اگر این فیلم توسط کسی غیر از مارتین اسکورسیزی ساخته شده بود، احتمالاً می توانست به عنوان سایه ای از آثار جنایی و گانگستری معرفی شود که تا اندازه ای درست عمل کرده است، و این در خوش بینانه ترین حالت ممکن رُخ می داد. اما مرد ایرلندی اسکورسیزی می خواهد در مقیاس پدر خوانده با شدت رفقای خوب باشد، ولی آیا واقعاً چنین چیزی است؟! این فیلم در بهترین حالت فیلم خوب و قابل احترامی است که اساتید بزرگی چه در جلو و چه در پشت دوربینش دارد.

بزرگترین عدم موفقیت IRISHMAN زمان اجرای آن است. به طور معمول، تحمل چشم انداز بیش از سه ساعت مارتین اسکورسیزی از عناصر جدید گانگستری اش کافی بود تا یک جایزه سینمایی به من بیننده نیز بدهند، اما جدا از شوخی بسیاری از صحنه های این فیلم واقعاً غیر ضروری است. سکانسی وجود دارد که جیمی هوفا (آل پاچینو) و فرانک با تونی پرووانزانو (استفان گراهام) دیدار می کنند که دیر به جلسه می رسد. دقایقی قبل از رسیدن او و سپس برای چند دقیقه در حین ملاقات آنها، هوفا در مورد مسائل ملاقاتشان صحبت می کند. بحث آنها چه قبل ملاقات و چه بعدش در مورد توهین به طرف منتظر مانده ملاقات است. برای یک دقیقه یا بیشتر من بیننده احساس دیدن یک صحنه جالب و به یاد ماندنی با کارگردانی عالی را پیدا می کنم، اما وقتی این بحث و مشاجره ادامه پیدا می کند، دیگر چیزی جز احساس زائد بودن صحنه به من بیننده القا نمی شود. بخش اعظمی از مرد ایرلندی مانند همین صحنه خوب شروع می شوند، اما در پایان چیزی جز یک صحنه عجیب و غریب طولانی ترسیم نمی کنند.
 

شاید احساسات متناقض فیلم مربوط به عملکرد رابرت دنیرو در طول اثر باشد. دنیرو یک افسانه است اما دلیلی وجود دارد که او برای نقش خود در اینجا جایزه اسکار را نگرفته است. در طول فیلم بسیاری از بازی دنیرو وابسته به شخصیت گاهاً سخیف و لجباز او هنگام مکالمات است که باعث می شود خیلی ها احساس کنند او دارد خودش را اجرا می کند نه فرانک را، جدای از این دنیرو برای این نقش خیلی پیر بود و فناوری جوان سازی دیجیتالی نیز برخلاف آل پاچینو روی او خیلی خوب جواب نداده است. واقعیت این است که پشی و پاچینو قادر هستند به فراخور نقش خود، بدون توجه به مهارت های جسمی به توانایی بازی خود اعتماد کنند، اما دنیرو موظف است در طول فیلم بارها از بدنش در دعوا، دویدن یا راه رفتن استفاده کند، و این باعث شده تغییرات دیجیتالی روی او بیشتر اعمال شود که البته آن هم نتوانسته قاب ۷۶ ساله او را پنهان کند. صحنه لگد زدن مغازه دار، آشکارترین لحظه این ماجرای تلخ است، اما هر شاتِ دنیرو نشان می دهد که او مانند یک پیرمرد با چهره ای بیش از حد صافِ در حال حرکت است که این باعث نمی شود او جوان به نظر برسد، فقط خیلی غیر واقعی است.

وقتی سن ها کم است، اکثر این بازیگران همچنان در دهه بالای 50 به نظر می رسند که این برای Pacino و Pesci خوب است، اما De Niro قرار است به عنوان یک 27 ساله به فرانک شیران برگردد و این درست اتفاق دور از ذهن ماجراست. در رفقای خوب، گذر زمان می توانست با مقداری رنگ مو و آرایش انجام شود، اما دهه های مورد نیاز برای بیرون کشیدن این داستان باید سازنداگان را به این نتیجه می رساند که چندین بازیگر در طول فیلم شخصیت فرانک شیران را بازی کنند. از سن میانسالی تا صحنه های تنظیم شده در خانه سالمندان، دنیرو برای این نقش قانع کننده و از نظر جسمی مناسب است. اما به نظر می رسد که در طول بقیه زمان فیلم، دنیرو در حال خوابیدن است و از قصه داستان تنها جسمش می گذرد و به سختی بخشی از انرژی را که Pesci و Pacino به روی پرده می آورند، دارد.

مضامین و پیامهایی که مارتین اسکورسیزی در مرد ایرلندی تعبیه کرده است بر من بیننده پنهان نیست. این فیلمی است در مورد پذیرش مرگ و میر و آنچه را که در طول عمر پشت سر می گذاریم. در پایان فیلم، فرانک شیران تنها است و هر کس به او اهمیت می دهد یا مرده است یا می خواهد هیچ ارتباطی با او نداشته باشد. این روایت و نتیجه هزینه های زندگی یک شخص است که پایانش برآورد تعاملات طول زندگی خود اوست. متأسفانه استفاده مکرر از قاب های فریز شده با تاریخ مرگ افراد چیز احساسی راجع به زندگی و مرگ به ما نمی دهد. از بسیاری جهات این سبک روایت مضامین مورد نظر فیلمساز را نیز گاهاً تضعیف می کند. 

مرد ایرلندی فیلمی است که یک پروژه پرشور برای مارتین اسکورسیزی بود و او آن شور و شوق را روی پرده به ما نمایش می دهد. اما تِرک ها و شکاف هایی نیز در فیلم مشهود است، زیرا فیلمساز مجبور نبود با محدودیت های تولید یک استودیو مقابله کند. گاهی بودجه زیاد و آزادی عمل فراوان کار دست فیلم می دهد. این فیلم بدون تردید جایگاه و رزومه رابرت دنیرو و اسکورسیزی را تحت تأثیر خود قرار می دهد، اما خوب و بدش شاید برای افراد متفاوت باشد. اما همان طور که قبلاً نیز من و خیلی ها گفته بودیم مرد ایرلندی با موسیقی جالب و انتخاب لنز های زیبایش و تمام کاستی های ظریف فیلمنامه خوب استیو زیلیان، کماکان یک اثر قابل احترام در مدیوم سینما است. شاید روزی نسخه کوتاه تر و خاصی از این فیلم پخش شود، که اگر شود به نظر من پیشرفت چشمگیری برای اثر خواهد بود.

  • امیر پریمی
  • ۰
  • ۰



در هالیوود یک ضرب المثل مشهور وجود دارد که می گوید: شما فقط با آخرین عملکرد خود سنجیده می شوید و در نتیجه آن، شما یا خوب هستید و یا بد! و این حرف هنوز هم در این سیستم سینما صدق می کند. برای مثال شما می توانید بِرند و مارک کمپانی مارول (رابرت دونی جونیور) باشید و ماشین پول سازی اما چند ماه بعد با یک کمدی خانوادگی ضعیف شهرت شما در پی آن آسیب جدی خواهد دید. اما، بازیگران تنها استعدادها در زمینه ساخت فیلم نیستند که در معرض خطر قرار دارند. اگر یک پروژه با مشخصات خاص سقوط کند و به شدت از نظر انتقادی یا مالی شکست بخورد، سرنوشت کارگردان آن نیز مبهم می شود. از طرف دیگر به همان اندازه اگر یگ فیلم در زمینه های مختلف موفق شود، می توانید شرط کنید که سهام همان کارگردان سازنده فیلم در صنعت سینما افزایش می یابد. برخی از پروژه های بلند پروازانه فرصت تبدیل شدن به یک نام  بزرگ را به سازنده فیلم می دهند. امسال کارگردان زیادی در این موقعیت قرار دارند که به شرح زیر هستند:
 

جیسون رایتمن با فیلم Ghostbusters: Afterlife - بیایید روراست باشیم Ghostbusters 2016 یک فاجعه مطلق بود، البته این چیز عجیبی نیست که بازسازی ها بد از آب در بیاییند. با این حال، هنگامی که پسر ایوان رایتمن (کارگردان اصلی Ghostbusters) یعنی جیسون رایتمن موافقت کرد که در سال 2019 مجدداً مسعولیت تولید نسخه جدیدی از این فرنچایز را بر عهده گیرد، هواداران با این تصمیم شکست اخیر را خیلی زود پس از انتشار اولین تریلر و تصاویر فیلم فراموش کردند. مطمئناً در این پروژه به سازندگان تذکر داده شده است که سعی در بازگشت به ریشه هایی که باعث شد دو فیلم اول Ghostbusters بسیار محبوب شوند انجام شود. او ظاهراً یک کارگردان بسیار با استعداد است - کارهای او در آثاری چون جونو و بالا در آسمان این را برجسته تر می کند - با این وجود Ghostbusters: Afterlife یک ریسک بالا است که می تواند او را تبدیل به پسر کمدی ساز جدید با بودجه های بالای هالیوود کند یا این که او به سرعت در بخش بودجه های پایین تر هالیوودی نیر فراموش شود.



پل دبلیو. اس. اندرسون با فیلم Monster Hunter - اگر آگاه نبودید، باید بگویم Monster Hunter در حال حاضر به عنوان یکی از گرامی ترین بازی های ویدیویی اکشن فانتزی که تا کنون در فضای وحشی صنعت بازی منتشر شده است، قرار دارد. طرفداران اختصاصی این گیم از زمان شروع بازی Monster Hunter در سال 2004 با جدیت آن را بازی می کنند و با این وفاداری بی بدیل سطح خاصی از مالکیت بر دنیای رایانه ای به وجود آمده است. بنابراین، هنگامی که اعلام شد که پپل دبلیو. اس. اندرسون مسئولیت تولید یک فیلم Monster Hunter - با بازی Milla Jovovich  را بر عهده گرفته که در سال 2020 منتشر می شود، همین هواداران یک منتقد اساسی برای موفقیت یا عدم موفقیت فیلم خواهند بود. تاریخ به ما می گوید که اقتباس های بازی های ویدئویی با مخاطب اصلی بازی یا هر مخاطبی دیگر خیلی ارتباط برقرار نکرده اند. فراموش نکنیم اندرسون سازنده فیلم های Resident Evil نیز بوده که بین منتقدین آثار ضعیفی هستند - اما فراموش نکنیم  که شکار هیولا به طور بالقوه می تواند به اندازه پاندورای آواتار گسترده و دیدنی باشد و این اجتناب ناپذیر به نظر می رسد. شاید اندرسون چیز به یاد ماندنی را تولید کند و در ادامه شاهد یک منظره جدید حماسی با Monster Hunter باشیم، و یا شاید او فقط در بیابان فیلم سازی ناپدید شود به طور کلی از چرخه فیلم سازی خارج شود.




جان کرازینسکی با فیلم A Quiet Place Part II - یک مکان ساکت یکی از شوکهای واقعی سال 2018 بود. اولین حضور کرازینسکی در صندلی کارگردانی به همراه همسرش امیلی بلانت در مقام بازیگر تبدیل به یکی از سرگرم کننده ترین آثار هیولایی چند سال اخیر شد. فیلم سراسر تنش و  پاپ کورنی جان کرازینسکی باعث شد نام او بیشتر سر زبان ها بیاید. مردم در سرتاسر جهان در محیطی کاملاً ساکت قرار گرفتند که کرازینسکی به آنها معرفی کرده بود. اکنون با تنظیم A Quiet Place Part II در سال 2020، همه منتظر موفقیت جدیدی هستند. اگر کرازینسکی بتواند قسمت جدید را با پیچ و تاب های بیشتری تولید کند - از جمله اینکه ترسهای جامپ اسکر کاملاً به موقع نشان داده شوند - نسبت به نسخه قبلی خود، این پروژه به عنوان یک فیلم غیرقابل انکار موفق تلقی می شود. با این حال، اگر ستاره سابق The Office نتواند دو بار در یک بطری نور گیر کند، شاید هالیوود آن فیلم اول را به عنوان یک اتفاق تکرار نشدنی طبقه بندی کند و او را به سمت بازی بیشتر در سبک های کمدی یا اکشن (جک رایان) بازگرداند. به نظر می رسد که اولین تریلر برای قسمت دوم روایت جدیدی را نشان می دهد و این نکته خوبی برای کرازینسکی به شمار می رود.




کری جوجی فوکوناگا با فیلم No Time To Die - کار بر روی پروژه های تحسین برانگیزی مانند کاراگاه حقیقی، مجنون و جانوران بدون کشور، کری جوجی فوکوناگا را خیلی غریبه در این صنعت نشان نمی دهد؛ اما گفته می شود، او ممکن است تا به امروز با بزرگترین چالش خود در قسمت جدید جیمز باند روبرو شده باشد. فیلم زمانی برای مردن نیست بارها دچار تغییر در سکان هدایتش شد و قبل از حضور فوکوناگا افرادی چون Yann Demange فرانسوی، دنی ویلنوو، دیوید مکنزی و دنی بویل بریتانیایی به آن نزدیک شده بودند. البته بویل کارگردانی را نیز پذیرفته بود اما خیلی زود کشف شد که بویل اجازه ندارد داستان مورد نظر خود را در فیلم بگوید و او به زودی پروژه را ترک کرد. حال با حضور Fukunaga در مقام کارگردان و نویسنده Killing Eve یعنی  Pheobe Waller-Bridge به عنوان مشاور فیلمنامه نویس، می توانید استدلال کنید که فیلم جدید Bond این قابلیت را دارد که بتواند عالی باشد یا آخرین قربانی تأثیرات متعدد در فیلمنامه و کارگردانی توسط کمپانی ها باشد. اگر Fukunaga بتواند چیزی بی نظیر و منحصر به فرد به مجموعه باند اضافه کند ممکن است خودش را با پیشنهادهای برجسته تر مثل باند پیدا کند. با این حال، اگر No Time To Die بد از آب در بیاید، ممکن است فوکوناگا مجبور شود مدتی از صفحه بزرگ فاصله بگیرد تا اوضاع بهبود یابد.





جاش بون با فیلم The New Mutants - جهش یافتگان جدید به کارگردانی جاش بون بر اساس یک گروه ابرقهرمان نوجوان به همین نام از شرکت مارول کامیکس ساخته شده‌است. فیلم‌نامه این فیلم توسط بون و کنات لی به رشته تحریر درآمده و این فیلم به عنوان سیزدهمین قسمت در مجموعه فیلم‌های مردان ایکس به‌شمار می‌رود. این فیلم تا همین لحظه قربانی تلفیق کمپانی فاکس و دیزنی شده است. در ابتدا قرار بود در ماه آوریل سال 2018 میلادی فیلم نمایش داده شود، چرا که مجموعه فیلمبرداری New Mutants در سپتامبر 2017 به پایان رسیده بود و کارگردان جاش بون اعتراف کرد که با وجود مشکلات تصویربرداری اصلی برای این فیلم "استرس زا" بوده است. او همچنین اعتراف کرد که احساس می کند به دلیل اینکه فاکس خواسته های زیادی از او داشته است لحن فیلم "کمی خنثی شده است" که این در تضاد کامل با سبک ترسناکی بود که بون می خواست آن را بسازد. همچنین لازم به ذکر است تغییرات فراوان زمان نمایش فیلم این امتیاز را به بون داد که او بعضی از صحنه های فیلم را برای نزدیک شدن به سبک ترسناک دوباره بازسازی کند. با این اوصاف باید دید جاش بون چه چیزی خلق کرده است.



شاون لوی با فیلم Free Guy - هرکسی که تا به حال لذت مطلق نشستن در پای یکی از قسمت های Stranger Things را داشته است، می تواند به شما بگوید که بی شک کارگردان شاون لوی چقدر با استعداد است. لوی با کمک و تولید برخی از بزرگترین لحظات نمایشی درخشان علمی تخیلی، باید خود را به عنوان یکی از بهترین داستان نویسان تلویزیونی نسل خود معرفی کند. با این حال، لوی در واقع همان سطح موفقیت را در پرده بزرگ سینما نشان نداده است، هرچند همه فرنچایز شب در موزه او را می شناسید. اکنون شش سال از آخرین فیلم بلند سینمایی اش - سومین قسمت شب در موزه می گذرد که لوی با Free Guy بازگشته است. مرد آزاد، فیلمی اکشن علمی تخیلی کمدی با بازی رایان رینولدز است.  یک کارمند بانک بزودی متوجه می‌شود که او در واقع یک NPC (شخصیت غیرقابل‌بازی) در یک بازی ویدئویی خشن و جهان باز است. طرح به اندازه کافی جالب به نظر می رسد، بنابراین امید وجود دارد که این فیلم بتواند شاون لوی را برای معرفی خودش به عنوان یک سازنده فیلم ها تاپ بلاکباستر دوباره سرزبان ها بیاندازد.





آدام وینگارد با فیلم Godzilla Vs Kong - هنگامی که این فیلم در ابتدا در سال 2015 مورد توجه قرار گرفت و چراغ سبز دریافت کرد، واکنش اولیه به آن یکی از خوش بینی های واقعی بود. ما کینگ کونگ اخیر (پیتر جکسون) را دیده بودیم و دو تفسیر مدرن از گودزیلا (رولاند امریش و گرت ادواردز) هم دیدیم. اما دیدن این دو هیولا با هم چیز عجیبی است. تا به امروز، وینگارد هرگز سلطنت بر یک پروژه با این اندازه و دامنه را به دست نیاورده بود، بنابراین او هنوز هم می توانست نقش مهمی را بازی کند و بهترین فیلم فرنچایز را تا به امروز تولید کند - کارهای او در مورد فیلم هایی مانند مهمان و جادوگر بلر قطعاً برجسته است و همین نشان می دهد او چه کارگردانی باکیفیت می تواند باشد. با این حال، اگر او نتواند با Godzilla Vs Kong کار چشم گیری انجام دهد بدون تردید اندک اعتبار او نیز از بین می رود.



اندی سرکیس با فیلم Venom 2 - هنگامی که Venom در اکتبر سال 2018 به پرده سینماها آمد، ما شاهد یکی از ناامیدی های بیش از حد بزرگ سال بودیم. خیلی ها آن را با شکست های بدنام مانند Daredevil و حتی Green Lantern تشبیه می کردند. با این حال، به نظر می رسید که این فیلم با تعداد زیادی از طرفداران در سراسر جهان روبرو است و موفق شد 856 میلیون دلار حیرت انگیز در گیشه کسب کند و این کار را برای تولید دنباله آن آسان کرد. البته نکته جذاب پیرامون قسمت دوم ونوم انتخاب پدرخوانده فناوری موشن کپچر یا ردیابی حرکتی یعنی اندی سرکیس به عنوان کارگردان فیلم بود. با توجه به اینکه Venom قبلی چیز خاصی نبود، آیا Serkis قادر به خلق ویژگی ای خواهد بود که بتواند تام هاردی در نقش ادی براک را فراتر ببرد؟ چه در کیفیت و چه در موفقیت مالی؟! شما چه فکر می کنید؟


  • امیر پریمی