تولد فیلم مرگ

نقد و بررسی فیلم های روز سینمای جهان

تولد فیلم مرگ

نقد و بررسی فیلم های روز سینمای جهان

۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یک ماجراجویی نسبتاً جالب خانوادگی

چه چیزی باعث شد که دو سال پیش جومانجی: به جنگل خوش آمدید این گونه در گیشه سر و صدا کند؟ منظورم از  سوال و پرسش این است که فیلم مذکور در گیشه دارای پاها و استقامت یک ورزشکار بی نظیر ماراتن المپیک بود. آن فیلم با گذشت هر هفته از قدرتش کاسته نمی شد و روز به روز قوی به راهش ادامه می داد، خستگی ناپذیر و بدون نیاز به نفس کشیدن، سرانجام جومانجی به جنگل خوش آمدید با بیش از ۱۰ برابر بودجه خود یعنی بیش از ۹۶۲ میلیون دلار در گیشه جهانی به کار خودش پایان داد.

آیا دلیل آن موفقیت، راک (دواین جانسون) بود؟ شاید. در دورانی از هالیوود که مردم به ستاره ها دیگر به اندازه گذشته اهمیتی نمی دهند، به نظر می رسد قدرتمندترین مرد گیشه در سالیان اخیر برای بازگشت قدرت ستاره بودن، یک استثناء نادر از قانون سینمای مدرن است. البته بعضی از فیلم های اخیر دواین جانسون به جز هابز و شاو، مانند رمپیج و آسمان خراش گیشه را به آتش نکشیدند (البته به جز گیشه چین که همیشه کوره اش داغ است). همچنین جانسون شکستی چون گارد ساحلی را نیز در سالیان اخیر داشته، پس با این اوصاف جومانجی به چیزی فراتر از دواین جانسون برای موفقیت نیاز داشته است. آیا می توانیم IP یا مارک شناخته شده جومانجی را دلیل موفقیت بدانیم؟ شکست های اخیر مانند Terminator: Dark Fate و فرشتگان چارلی داستان دیگری را برای ما بیان می کنند. بنابراین، علت موفقیت چیست؟

من فکر می کنم همه چیز به یک کلمه جوش می خورد: سرگرم کننده. جومانجی به جنگل خوش آمدید و جومانجی مرحله بعدی هر دو به شدت برای جمع خانواده سرگرم کننده و جالب بوده و هستند. نه تنها سرگرم کننده هستند، بلکه دقیقاً به نوعی از فرمول سرگرمی خانوادگی دست یافته اند که بیشتر مردم برای اندک زمانی جهت جدا شدن از این جهان به شدت منتظر آن هستند. کارگردان جیک کسدان این خواسته و نیاز را کاملاً می فهمد. و بنابراین، بار دیگر با Jumanji: The Level Next، او از الگوی روایتگر ماجراجویی جنگلی-ویدئوگیمی ساده به عنوان سکویی برای The Rock و نبوغ کمدین هایی مانند کوین هارت، جک بلک و حتی کارن گیلان استفاده می کند تا کار خود را در قسمت اول دوباره تکرار کند. هر دو قسمت جومانجی ساخته کسدان بلاکباستر های هوشمند و تقریباً هیجان انگیزی هستند که از مکانیک بازی های ویدئویی برای روایت یک فانتزی پر قدرت استفاده می کنند. اساساً فضای جومانجی چیزی است که همانند اکثر بازی ها فرصت انتقال تجربه و توانایی هایی فراتر از خود واقعی را به بازیکن منتقل می کند. بنابراین استفاده از این ایده خودش چیز جالبی است.
 

  • امیر پریمی
  • ۰
  • ۰

فیلم True Lies یک اکشن بزرگ از کارگردان اکشن سازی که در کارنامه اش فیلمی چون TERMINATOR 2: JUDGEMENT DAY را دارد، اما فیلم دروغ های حقیقی نه به اندازه دیگر آثار جیمز کامرون حماسی است و نه آن چنان بزرگ است که بگوییم یک چیز نادر در آن وجود دارد.

شخصا یک آرشیو وی اچ اس از آثار نوستالژیک دارم که این فیلم نیز یکی از آنها است و باید بگویم که صحنه معروف استریپتیز جیمی لی کُرتیس، لحظه ای ماندگار در سال های ابتدای نوجوانی من بود، که شاید بارها آن را تماشا کرده بودم. البته سپس ، با دیدن بسیاری از فیلم های دیگر ، TRUE LIES به راحتی از چرخه دیدنم خارج شد.

واقعیت این است در روزگاری که هنوز دیدن آثار لینچ و نولان پُز نداشتند، امثال همین آثار اکشن نهایت کلاس فیلم دیدن بودند. اما وقتی بعد از چند سال امروز دوباره این اثر را تماشا کردم به این نتیجه رسیدم که واقعا دروغ های حقیقی یک فیلم پُر از ضعف و ایراد است. فیلم TRUE LIES صحنه های اکشن خیره کننده ای دارد ، اما بسیاری از آنها بین جنسی ترین و نژاد پرستانه ترین لحظات هالیوود در پنجاه سال گذشته قرار می گیرند.

من آن زمان به عنوان یک بچه سیزده ساله سفید پوست ، هیچ وقت به این فکر نکردم که چگونه شخصیت های TRUE LIES با افراد اطراف خود رفتار می کنند. حق بدهید یک نوجوان درک درستی از همه چیز ندارد، بنابراین من فیلم را به عنوان تقابل بچه های خوب در مقابل آدم های بد تماشا کردم. وقتی در فیلم تام آرنولد و آرنولد شوارتزنگر چپ و راست به همه بد و بیراه می گفتند، من تنها همه چیز را یک شوخی ساده فرض می کردم. دیدن شوارتزنگر قهرمان در حال نجات همسر و دخترش در برابر تروریست ها برای من حکم یک سرگرمی خفن را داشت، و من آن را دوست داشتم. اکنون ، در حالی که من خودم را نسبتاً آگاه تر و آزاد تر می دانم، و خبر از خاورمیانه نیز بیشتر دارم، متوجه این اعمال نظرات خاص فیلم جیمز کامرون شده ام.


حتما از حادثه ۱۱ سپتامبر شنیده اید، حمله مرموز و کماکان نامعلوم که برج های دوقلو یا تجارت جهانی را هدف قرار داد و بهانه ای شد برای شروع جنگ در خاورمیانه و اطراف آن، اتفاقی که شباهت فراوانی به فیلم جیمز کامرون داشت. واقع بینانه این فیلم شبیه به یک پوستر مسخره تبلیغاتی آمریکایی و نژاد پرستانه است.

یکی از بدترین چیز ها ممکن در این فیلم افراد شرور و به شدت کلیشه ای آن هستند. در جامعه ای که آنتاگونیست هایی چون بن لادن و صدام بوده اند، نمایش کامرون از شرور تروریست بیشتر شبیه به یک عروسک خیمه شب بازی مسخره است، و این نشان از ضعف و عدم شناخت درست فیلمنامه نویس از شرایط سیاسی واقعی و منطقه ای بوده است. همه تروریست های فیلم به شکل احمقانه ای ریشو و ساده لوح هستند و عامدانه وحشی به نمایش در می آیند.
 

طراحی گروه تروریست به فرماندهی شخصی به نام سلیم ابوعزیز بیشتر مانند تعدادی سوژه برای نفله شدن توسط شوارتزنگر هستند. هیچ یک از آنها نمایانگر یک شخصیت سه بعدی با انگیزه فراتر از موضوع مسخره سقوط آمریکا نیست. با قدرت و بدون تردید می توان گفت TRUE LIES بدترین ساخته جیمز کامرون است. در سکانس آغازین فیلم که با رقص نمادین تانگو توسط آرنولد شروع می شود، به نظر می رسد فیلمِ دروغ های حقیقی جانشین خوبی برای فرنچایز جیمز باند است، اما با پیش روی قصه دوباره بینندگان شاهد یک فیلم تمام آرنولدی متفاوت تر هستند.

یکی از نکات مسخره فیلم عدم تفکر همسر قهرمان است، چرا که برایش سوال نمی شود شوهری که چنین حجم عضله ای دارد و مشکوک است آیا واقعا متخصص ابزار کامپیوتری است یا خیر؟! و زمانی هم که متوجه می شود با دیالوگ به ظاهر خنده دارِ من زن رامبو شدم، همه چیز ختم به خیر می شود. قسمت طنز فیلم نیز امروزه دیگر خیلی طنز به نظر نمی رسد. با هر نگاهی این فیلم جیمز کامرون یک اثر توهین آمیز و ناجور است.

در فیلم وقتی شخصیت هری تاسکر گمان می کند همسرش در حال داشتن رابطه است ، از قدرت خود به عنوان یک جاسوس مخفی سوء استفاده می کند. در نگاه عمومی چنین چیزی شیرین و لذت بخش به نظر می رسد. اما در واقع چنین موقعیت بحث برانگیز روانی ای هیچ گونه تاثیری بر شخصیت جیمی لی کورتیس در فیلم نمی گذارد. نگاه جنسی فیلم در این سکانس ها کمی بی اندازه زیاد و زننده است، که این هم نشانه گذاری بد فیلمنامه جیمز کامرون است.

البته فیلم TRUE LIES هرچه در زمینه فیلمنامه و ایده بد است، در مقابل در سطح فنی بسیار اثر قابل دفاع و محکمی است. البته همان سکانس معروف جِت جنگی که در فیلم وجود دارد اکنون حتی با توجه به استانداردهای جلوه عملی نیز ارزان به نظر می رسد. سکانس های تعقیب و گریز این فیلم نیز هم جالب هستند و هم احمقانه اما خوب در لیست های فراوان نام این فیلم موجود است. از فیلمبرداری راسل کارپنتر گرفته تا موسیقی خوب براد فیدل در TRUE LIES و بازی خوب جیمی لی کورتیس که برنده گلدن گلاب شد، دیگر نکته ای نیست که بگویم فیلم را خاص تر کرده، اما این نکته نیز قابل توجه است که این اثر اولین فیلم با بودجه بالای ۱۰۰ میلیون دلار هم بوده است.

جیمز کامرون در سال ۲۰۱۸ اظهار داشت که تولید نسخه Blu-ray فیلم به اتمام رسیده است اما وی فرصتی برای بررسی آن نداشته است. کامرون ممکن است به اندازه کافی مشغول کار در مورد دنباله های AVATAR باشد تا از پرداختن به مشکلات بی شمار TRUE LIES جلوگیری کند. فیلم دروغ های حقیقی یک فیلم توهین آمیز ضعیف است که باید فراموش شود. مشکل این است که هیچ راهی برای حل این ضعف ها وجود ندارد بدون اینکه دوباره فیلمبرداری کل فیلم از ابتدا انجام شود. شاید به جای دنباله یا نسخه ویژه ، TRUE LIES باید بازسازی شود و از همه پیشرفت های جلوه های ویژه ای که جیمز کامرون در بیست و پنج سال اخیر قهرمان آن شده بهره مند گردد و از شر نژاد پرستی و سکسیسم اساسی که در آن موج می زند خلاص شود، تا آن موقع لقب فیلم سرگرم کننده و یک اکشن بلاک باستری خوب را دریافت کند.
 

  • امیر پریمی
  • ۰
  • ۰

دیدم بازار ماسک این روزها با شیوع کرونا بسیار داغ است و با خودم گفتم چه چیزی بهتر از دیدن دوباره فیلم ماسک. برای هر یک از کودکان دهه 90 میلادی یا همان دهه 70 خودمان که اکثر آنها به دنبال یک بحران وجودی هستند ، کمدی کلاسیک ابرقهرمانانه جیم کری ، یعنی ماسک یک ابزار آرامش روان است. فیلم ماسک بدون تردید یکی از مهم ترین عناصر شهرت جیم کری در جهان است ، فروش خوب در زمان نمایش فیلم و همچنین جلوه های بصری چشمگیر و عملکرد مرکزی دیوانه کننده جیم کری دست به دست هم دادند تا این اثر کماکان اتفاق مهمی برای مدیوم سرگرمی ساز سینما باشد. یک ربع قرن از فیلم می گذرد و هنوز هم ماسک برای بیننده سرگرم کننده است. فراموش نکنیم تولید چنین کاری در 25 سال پیش بسیار پیچیده بود ، اما در زیر هدایت و تلاش محکم چاک راسل و تیمش ، همه چیز با شکوه انجام شدند.

بودجه فیلم آن زمان چیز عجیبی نبود حتی با وجود جلوه های بصری زیاد ، هزینه تولید فیلم 23 میلیون دلار تخمین زده شد. برای مثال در همان سال اکشن جذاب سرعت یا Speed با فعالیت های سنگین میدانی و ستاره ای چون کیانو ریوز هم 30 میلیون بودجه صرف تولیدش شد. اما نکته جالب اینجا بود که بودجه فیلم به خاطر فیزیک خاص جیم کری کاهش یافت. کارگردان چاک راسل فاش کرد که میزان زبان بیان لاستیکی چهره جیم کری فراتر از انتظارات راسل و تیم VFX بود. در بین چهره های طبیعی و کارتونی و حرکات ارتجاعی بدن ، خیلی سریع مشخص شد که عملکرد کری باعث کاهش دلار های اضافه می شود. جالب است بدانید در نهایت احتمالاً این مسئله اهمیتی نخواهد داشت ، زیرا ماسک بالغ بر 350 میلیون دلار درآمد کسب کرد و این فیلم به چهارمین فیلم پرفروش سال 1994 تبدیل شد.

گرچه اساساً غیرممکن است که شخص دیگری را در نقش دوگانه منشی بانک عصبی استنلی ایپکیس و ماسک تصور کنید ، اما تعدادی دیگری از ستاره های در حال ظهور قبل از فرود نیو لاین روی جیم کری برای این نقش در نظر گرفته شده بودند. جالب تر اینکه نیکلاس کیج و متیو برودریک در یک مقطع گزینه های اصلی این نقش بودند و با توجه به توانایی کیج به خاطر جنون الهام گرفته در بازی اش ، می توان به راحتی فهمید که چگونه او یک انرژی شیدایی مجزا را می توانست برای این نقش به ارمغان بیاورد. با حضور این افراد محصول نهایی در واقع کاملاً متفاوت می شد. بدیهی است که با انتخاب جیم کری تصمیمی درست گرفته شد ، اما خیال پردازی درباره آنچه ممکن است با نیکلاس کیج می توانست رخ دهد چیز خیال انگیزی است.

اساسا کتاب های کامیک و مصور پیرامون شخصیت ماسک با اقتباس سینمایی آن بسیار متفاوت هستند. فیلم ، اقتباسی از یک سری کتاب های کمیک است که توسط Dark Horse Comics منتشر شده ، اگرچه اصطلاح "اقتباس" در اینجا بسیار آزادانه به کار می رود. این کامیک لحن به مراتب "بالغ تری" از فیلم دارد ، نویسندگان داستان مصور ماسک را به یک قاتل روانی تبدیل کردند که قربانیان خود را از راه های ناگوار و نگران کننده از بین می برد. اما کارگردان چاک راسل تصمیم گرفت تا لحن فیلم را در جهتی کمدی پیش ببرد تا ترسناک و این منجر به یک محصول نهایی نرمتر و و لطیف تر شد ، در حالی که شخصیت هایی مانند سگ استنلی Milo و شرور ماجرا Dorian Tyrell (پیتر گرین) کاملا خلاقیت اصلی این فیلم بودند.

جالب است بدانید جیم کری برای ایفای نقش ماسک مبلغ 450،000 دلار دستمزد دریافت کرد که معامله فوق العاده ای برای New Line بود ، زیرا شهرت حاصل این فیلم برای کری باعث نجومی شدن دستمزد او در آینده شد. کری همچنین در سال 1994 در فیلم های Ace Ventura: Pet Detective و Dumb and Dumber نیز به ایفای نقش پرداخت.

سکانس موسیقیایی معروف "کوبا پیت" یکی از فراموش نشدنی ترین صحنه های فیلم است که ماسک یک روال آهنگین و رقص آلوده و پیچیده را انجام می دهد که نیروی پلیس را نیز درگیر می کند. به همان اندازه که طرفداران آن را دوست دارند ، تهیه کنندگان از آن ناراضی بودند ، و می خواستند از فیلم پاک شود زیرا از نظر آنها چیز اضافی به نظر می رسید. اما مخاطبان تستی آن را دوست داشتند و به همین دلیل تصمیم گرفته شد آن را حفظ کنند ، و در نتیجه یکی از قطعات جالب ماسک به دست آمد.

با کمال تعجب ، گریم جیم کری به همان اندازه که در این فیلم به چشم می خورد ، کار ساده ای نبود و چهار ساعت دیوانه وار در صندلی آرایش نیاز داشت ، با استفاده از پروتز و تغییرات مورد نیار تحولاتی که ماسک نیاز داشت روی صورت جیم کری انجام می شد. برای مثال دندانهای بزرگی درون دهان او قرار می گرفت که تحملش برای کری سخت بود با این حال ، کری خود را پیدا کرد و توانست با آنها صحبت کند ، و به همین ترتیب آنها به یک قسمت دائمی از "گریم" او تبدیل شدند.

یکی از دلایلی که جیم کری برای بازی در نقش استنلی ایپکیس به فیلم ماسک وارد شد ، عشقش به شخصیت های کارتونی بود ، اشتیاقی که توسط خود بازیگر بارها به اشتراک گذاشته شده است. ماسک با اجرای جیم کری تلفیقی از شخصیت های کارتونی کلاسیک جذاب است که در اجرای کری جمع شده اند. چرخش گردبادی او شبیه به شخصیت شیطان تاسمانی یا تاز در لونی تونز است یا حرکات رمانتیک او در پارک از په په لو پیو الهام کرفته شده و آن نمایش اسکاری اش در آغوش گانگستر ، به یک Buggs Bunny کوتاه اشاره می کند و وقتی زبان ماسک دراز می شود او ادای دینی به گرگ تکس اوری انجام می دهد. دیدن این لحظات کلاسیک که  در ماسک به روز شده و با جلوه های بصری پیشرفته آن زمان تلفیق گشته مطمئناً یک نکته مهم است.

جنس فیلم ماسک چیزی نیست که در آکادمی اسکار به آن توجه شود اما کار فنی تولید آن در سال 1994 اسکار را هم مجبور به دیدن ماسک کرد. با کمال تعجب ، این فیلم در واقع نامزد اسکار بهترین جلوه های بصری شد و در مقابل فارست گامپ و True Lies قرار گرفت. هرچند در آن سال فارست گامپ برنده جایزه شد ولی ماسک نیز درخشان بود. با این حال ، حتی امروز با تماشای ماسک به صورت HD ، بیشتر جلوه های ویژه این اثر عالی است. در پایان نیز باید بگویم کمپانی بعد از موفقیت فیلم ماسک سریع با پیشنهاد 10 میلیون دلاری به سراغ جیم کری امد اما او هرگز بازی دوباره در این نقش را نپذیرفت.

  • امیر پریمی
  • ۰
  • ۰

بیایید در مورد Terminator 2 - روز داوری (1991) کمی حرف برنیم!

فیلمنامه ، کارگردانی و تهیه کنندگی بر عهده جیمز کامرون بود ، در زمان انتشارش ، این فیلم گرانترین اثر سینمایی بود که تاکنون ساخته شده است (102 میلیون دلار). اما آیا ارزشش را داشت؟ صددرصد!

فیلمTerminator 2 داستان جان کانر ، ناجی آینده بشریت در جنگ آتی بین انسان و ماشین را روایت می کند. بار دیگر ، ماشین ها یک ربات فوق العاده پیشرفته ارسال کردند تا او را بکشند. اما انسان ها نیز ربات دیگری را برای محافظت از وی فرستادند. فقط یک نفر این مأموریت را تا پایان انجام می دهد و برنده ماجراست!

این فیلم با سکانس های اکشن تماشایی به شکل جالبی بسته بندی شده است. این فیلم خیلی سریع یکی از اصلی ترین منابع فرهنگ عامه شد ، فیلم صحنه های جالب زیادی دارد و همچنین یکی از کشنده ترین و ترسناک ترین شرورهایی که تاکنون روی پرده سینماها گذاشته شده است.

نکته بد ماجرای این فرنچایز: نه دنباله ها و نه بازسازی مجدد هرگز جوهره ای که Terminator 2 به صفحه نمایش بزرگ آورد را نداشتند. معمای روحانی کشتن یک نفر برای نجات میلیون ها نفر ، تنها یکی از مضامینی است که این فیلم را بی انتهاتر و حماسی تر می کند. همچنین این فیلم یک کلاس درس استادانه در مورد نحوه ساخت دنباله است. بودجه افزایش می یابد ، دشمنان سخت تر می شوند ، جهان گسترش می یابد و در نتیجه مضامین جدید با موارد قبلی ادغام و درگیری می شوند.

در یک جمله ترمیناتور2 یک کاردستی شگفت انگیز است!

  • امیر پریمی
  • ۰
  • ۰

چند روزی است که دیدن سریال جدیدی را شروع کرده ام - سریال Hunters - شکارچیان نمایش قدرتمندی است که در کشتن نازی ها همان کاری را انجام می دهد که کوئنتین تارانتینو با Inglourious Basterds انجام داد! اما تفاوت این سریال و آن فیلم دوره زمانی بسیار متفاوت آنهاست!

نکته مهم: در آمریکا اگر کسانی با تکیه به مبانی روانشناسی و جامعه‌شناسی بخواهند بر علیه همجنس‌بازی چیزی بنویسند و یا فیلمی منتشر کنند، قادر نخواهند بود، چرا؟ زیرا به دلایل مختلف جلویشان گرفته میشود! اما فیلم و سریال هولوکاستی قوی ترین تیم فنی و تبلیغاتی را دریافت می کند!

البته من منکر وجود تفکر فاشیسم درتاریخ جهان نیستم اما ممکن است کوره های آدم سوزی که یهودی ها ادعا می کنند، دروغ باشد؛ اما جنایات هیتلر دروغ نیست!فاشیسم یک نمونه از تجربه ی غربی است کمونیسم و اردوگاه های کار اجباری و به سیبری فرستادن و بقیه ی چیزها از همین قبیل است!

اما چرا یک افسانه باید ترویج داده شود و یک روشنگری پیرامون واقعیتی شوم بایکوت؟! اما به هر حال این روزها سریال سرگرم کننده و قوی شکارچیان مرا به خودش مشغول کرده است!

  • امیر پریمی
  • ۰
  • ۰

هنگامی که PARASITE چند هفته پیش برنده جوایز آکادمی شد، کارگردان بونگ جون هو تلاش کرد تا اَثری را که مارتین اسکورسیزی در عشق او به فیلم و سینما داشت را اعلام کند. این احساسات در طول شب مراسم بارها تکرار شد، زیرا دوربین غالباً از چهره اسکورسیزی در میان جمعیت غافلگیر می شد و با سر و صدایی جالب از زندگی حرفه ای پیرمرد فیلمساز در پشت دوربین خبر می داد. این کارگردان نمادین و بزرگ نه تنها تأثیر مستقیمی در مسیر فیلمساز انگل گذاشته بود، بلکه او همچنین نقش مهمی در نامزدان همکارش در شاخه کارگردانی چون تارانتینو و تاد فیلیپس نیز داشته است. جای تعجب نیست که مارتین اسکورسیزی در جوایز اسکار همواره نامزد شده است، زیرا هر فیلمی که توسط او ساخته می شود، علاوه بر تأثیرات فراوان در اجتماع و صنعت سینما، ارزش افزوده ای بر پِیکره سینمای آمریکا نیز محسوب می شود. اما با کمال احترام به اسکورسیزی و مرد ایرلندی باید گفته شود، این فیلم بهترین اثر این کارگردان که نیست هیچ، شاید ایراداتی نیز دارد که خیلی ها به احترام هویت سینمایی این کارگردان آن را سانسور می کنند.

به طور خلاصه مرد ایرلندی بد نیست، اما شاهکار هم نیست. جایی در حکایت پیچیده و طولانی فرانک شیران و درگیری او با جرایم سازمان یافته و مرگ جیمی هوفا داستانی است که برای نمایش بر پرده بزرگ مقدر شده است. اما، بین گفتگوهای بیهوده و جلوه های ویژه گاهاً وحشتناک گم شده در فیلم، مرد ایرلندی اثری پیرمردانه است که می خواهد روی دست آثار گانگستری پیش از خودش بلند شود. اگر این فیلم توسط کسی غیر از مارتین اسکورسیزی ساخته شده بود، احتمالاً می توانست به عنوان سایه ای از آثار جنایی و گانگستری معرفی شود که تا اندازه ای درست عمل کرده است، و این در خوش بینانه ترین حالت ممکن رُخ می داد. اما مرد ایرلندی اسکورسیزی می خواهد در مقیاس پدر خوانده با شدت رفقای خوب باشد، ولی آیا واقعاً چنین چیزی است؟! این فیلم در بهترین حالت فیلم خوب و قابل احترامی است که اساتید بزرگی چه در جلو و چه در پشت دوربینش دارد.

بزرگترین عدم موفقیت IRISHMAN زمان اجرای آن است. به طور معمول، تحمل چشم انداز بیش از سه ساعت مارتین اسکورسیزی از عناصر جدید گانگستری اش کافی بود تا یک جایزه سینمایی به من بیننده نیز بدهند، اما جدا از شوخی بسیاری از صحنه های این فیلم واقعاً غیر ضروری است. سکانسی وجود دارد که جیمی هوفا (آل پاچینو) و فرانک با تونی پرووانزانو (استفان گراهام) دیدار می کنند که دیر به جلسه می رسد. دقایقی قبل از رسیدن او و سپس برای چند دقیقه در حین ملاقات آنها، هوفا در مورد مسائل ملاقاتشان صحبت می کند. بحث آنها چه قبل ملاقات و چه بعدش در مورد توهین به طرف منتظر مانده ملاقات است. برای یک دقیقه یا بیشتر من بیننده احساس دیدن یک صحنه جالب و به یاد ماندنی با کارگردانی عالی را پیدا می کنم، اما وقتی این بحث و مشاجره ادامه پیدا می کند، دیگر چیزی جز احساس زائد بودن صحنه به من بیننده القا نمی شود. بخش اعظمی از مرد ایرلندی مانند همین صحنه خوب شروع می شوند، اما در پایان چیزی جز یک صحنه عجیب و غریب طولانی ترسیم نمی کنند.
 

شاید احساسات متناقض فیلم مربوط به عملکرد رابرت دنیرو در طول اثر باشد. دنیرو یک افسانه است اما دلیلی وجود دارد که او برای نقش خود در اینجا جایزه اسکار را نگرفته است. در طول فیلم بسیاری از بازی دنیرو وابسته به شخصیت گاهاً سخیف و لجباز او هنگام مکالمات است که باعث می شود خیلی ها احساس کنند او دارد خودش را اجرا می کند نه فرانک را، جدای از این دنیرو برای این نقش خیلی پیر بود و فناوری جوان سازی دیجیتالی نیز برخلاف آل پاچینو روی او خیلی خوب جواب نداده است. واقعیت این است که پشی و پاچینو قادر هستند به فراخور نقش خود، بدون توجه به مهارت های جسمی به توانایی بازی خود اعتماد کنند، اما دنیرو موظف است در طول فیلم بارها از بدنش در دعوا، دویدن یا راه رفتن استفاده کند، و این باعث شده تغییرات دیجیتالی روی او بیشتر اعمال شود که البته آن هم نتوانسته قاب ۷۶ ساله او را پنهان کند. صحنه لگد زدن مغازه دار، آشکارترین لحظه این ماجرای تلخ است، اما هر شاتِ دنیرو نشان می دهد که او مانند یک پیرمرد با چهره ای بیش از حد صافِ در حال حرکت است که این باعث نمی شود او جوان به نظر برسد، فقط خیلی غیر واقعی است.

وقتی سن ها کم است، اکثر این بازیگران همچنان در دهه بالای 50 به نظر می رسند که این برای Pacino و Pesci خوب است، اما De Niro قرار است به عنوان یک 27 ساله به فرانک شیران برگردد و این درست اتفاق دور از ذهن ماجراست. در رفقای خوب، گذر زمان می توانست با مقداری رنگ مو و آرایش انجام شود، اما دهه های مورد نیاز برای بیرون کشیدن این داستان باید سازنداگان را به این نتیجه می رساند که چندین بازیگر در طول فیلم شخصیت فرانک شیران را بازی کنند. از سن میانسالی تا صحنه های تنظیم شده در خانه سالمندان، دنیرو برای این نقش قانع کننده و از نظر جسمی مناسب است. اما به نظر می رسد که در طول بقیه زمان فیلم، دنیرو در حال خوابیدن است و از قصه داستان تنها جسمش می گذرد و به سختی بخشی از انرژی را که Pesci و Pacino به روی پرده می آورند، دارد.

مضامین و پیامهایی که مارتین اسکورسیزی در مرد ایرلندی تعبیه کرده است بر من بیننده پنهان نیست. این فیلمی است در مورد پذیرش مرگ و میر و آنچه را که در طول عمر پشت سر می گذاریم. در پایان فیلم، فرانک شیران تنها است و هر کس به او اهمیت می دهد یا مرده است یا می خواهد هیچ ارتباطی با او نداشته باشد. این روایت و نتیجه هزینه های زندگی یک شخص است که پایانش برآورد تعاملات طول زندگی خود اوست. متأسفانه استفاده مکرر از قاب های فریز شده با تاریخ مرگ افراد چیز احساسی راجع به زندگی و مرگ به ما نمی دهد. از بسیاری جهات این سبک روایت مضامین مورد نظر فیلمساز را نیز گاهاً تضعیف می کند. 

مرد ایرلندی فیلمی است که یک پروژه پرشور برای مارتین اسکورسیزی بود و او آن شور و شوق را روی پرده به ما نمایش می دهد. اما تِرک ها و شکاف هایی نیز در فیلم مشهود است، زیرا فیلمساز مجبور نبود با محدودیت های تولید یک استودیو مقابله کند. گاهی بودجه زیاد و آزادی عمل فراوان کار دست فیلم می دهد. این فیلم بدون تردید جایگاه و رزومه رابرت دنیرو و اسکورسیزی را تحت تأثیر خود قرار می دهد، اما خوب و بدش شاید برای افراد متفاوت باشد. اما همان طور که قبلاً نیز من و خیلی ها گفته بودیم مرد ایرلندی با موسیقی جالب و انتخاب لنز های زیبایش و تمام کاستی های ظریف فیلمنامه خوب استیو زیلیان، کماکان یک اثر قابل احترام در مدیوم سینما است. شاید روزی نسخه کوتاه تر و خاصی از این فیلم پخش شود، که اگر شود به نظر من پیشرفت چشمگیری برای اثر خواهد بود.

  • امیر پریمی
  • ۰
  • ۰



در هالیوود یک ضرب المثل مشهور وجود دارد که می گوید: شما فقط با آخرین عملکرد خود سنجیده می شوید و در نتیجه آن، شما یا خوب هستید و یا بد! و این حرف هنوز هم در این سیستم سینما صدق می کند. برای مثال شما می توانید بِرند و مارک کمپانی مارول (رابرت دونی جونیور) باشید و ماشین پول سازی اما چند ماه بعد با یک کمدی خانوادگی ضعیف شهرت شما در پی آن آسیب جدی خواهد دید. اما، بازیگران تنها استعدادها در زمینه ساخت فیلم نیستند که در معرض خطر قرار دارند. اگر یک پروژه با مشخصات خاص سقوط کند و به شدت از نظر انتقادی یا مالی شکست بخورد، سرنوشت کارگردان آن نیز مبهم می شود. از طرف دیگر به همان اندازه اگر یگ فیلم در زمینه های مختلف موفق شود، می توانید شرط کنید که سهام همان کارگردان سازنده فیلم در صنعت سینما افزایش می یابد. برخی از پروژه های بلند پروازانه فرصت تبدیل شدن به یک نام  بزرگ را به سازنده فیلم می دهند. امسال کارگردان زیادی در این موقعیت قرار دارند که به شرح زیر هستند:
 

جیسون رایتمن با فیلم Ghostbusters: Afterlife - بیایید روراست باشیم Ghostbusters 2016 یک فاجعه مطلق بود، البته این چیز عجیبی نیست که بازسازی ها بد از آب در بیاییند. با این حال، هنگامی که پسر ایوان رایتمن (کارگردان اصلی Ghostbusters) یعنی جیسون رایتمن موافقت کرد که در سال 2019 مجدداً مسعولیت تولید نسخه جدیدی از این فرنچایز را بر عهده گیرد، هواداران با این تصمیم شکست اخیر را خیلی زود پس از انتشار اولین تریلر و تصاویر فیلم فراموش کردند. مطمئناً در این پروژه به سازندگان تذکر داده شده است که سعی در بازگشت به ریشه هایی که باعث شد دو فیلم اول Ghostbusters بسیار محبوب شوند انجام شود. او ظاهراً یک کارگردان بسیار با استعداد است - کارهای او در آثاری چون جونو و بالا در آسمان این را برجسته تر می کند - با این وجود Ghostbusters: Afterlife یک ریسک بالا است که می تواند او را تبدیل به پسر کمدی ساز جدید با بودجه های بالای هالیوود کند یا این که او به سرعت در بخش بودجه های پایین تر هالیوودی نیر فراموش شود.



پل دبلیو. اس. اندرسون با فیلم Monster Hunter - اگر آگاه نبودید، باید بگویم Monster Hunter در حال حاضر به عنوان یکی از گرامی ترین بازی های ویدیویی اکشن فانتزی که تا کنون در فضای وحشی صنعت بازی منتشر شده است، قرار دارد. طرفداران اختصاصی این گیم از زمان شروع بازی Monster Hunter در سال 2004 با جدیت آن را بازی می کنند و با این وفاداری بی بدیل سطح خاصی از مالکیت بر دنیای رایانه ای به وجود آمده است. بنابراین، هنگامی که اعلام شد که پپل دبلیو. اس. اندرسون مسئولیت تولید یک فیلم Monster Hunter - با بازی Milla Jovovich  را بر عهده گرفته که در سال 2020 منتشر می شود، همین هواداران یک منتقد اساسی برای موفقیت یا عدم موفقیت فیلم خواهند بود. تاریخ به ما می گوید که اقتباس های بازی های ویدئویی با مخاطب اصلی بازی یا هر مخاطبی دیگر خیلی ارتباط برقرار نکرده اند. فراموش نکنیم اندرسون سازنده فیلم های Resident Evil نیز بوده که بین منتقدین آثار ضعیفی هستند - اما فراموش نکنیم  که شکار هیولا به طور بالقوه می تواند به اندازه پاندورای آواتار گسترده و دیدنی باشد و این اجتناب ناپذیر به نظر می رسد. شاید اندرسون چیز به یاد ماندنی را تولید کند و در ادامه شاهد یک منظره جدید حماسی با Monster Hunter باشیم، و یا شاید او فقط در بیابان فیلم سازی ناپدید شود به طور کلی از چرخه فیلم سازی خارج شود.




جان کرازینسکی با فیلم A Quiet Place Part II - یک مکان ساکت یکی از شوکهای واقعی سال 2018 بود. اولین حضور کرازینسکی در صندلی کارگردانی به همراه همسرش امیلی بلانت در مقام بازیگر تبدیل به یکی از سرگرم کننده ترین آثار هیولایی چند سال اخیر شد. فیلم سراسر تنش و  پاپ کورنی جان کرازینسکی باعث شد نام او بیشتر سر زبان ها بیاید. مردم در سرتاسر جهان در محیطی کاملاً ساکت قرار گرفتند که کرازینسکی به آنها معرفی کرده بود. اکنون با تنظیم A Quiet Place Part II در سال 2020، همه منتظر موفقیت جدیدی هستند. اگر کرازینسکی بتواند قسمت جدید را با پیچ و تاب های بیشتری تولید کند - از جمله اینکه ترسهای جامپ اسکر کاملاً به موقع نشان داده شوند - نسبت به نسخه قبلی خود، این پروژه به عنوان یک فیلم غیرقابل انکار موفق تلقی می شود. با این حال، اگر ستاره سابق The Office نتواند دو بار در یک بطری نور گیر کند، شاید هالیوود آن فیلم اول را به عنوان یک اتفاق تکرار نشدنی طبقه بندی کند و او را به سمت بازی بیشتر در سبک های کمدی یا اکشن (جک رایان) بازگرداند. به نظر می رسد که اولین تریلر برای قسمت دوم روایت جدیدی را نشان می دهد و این نکته خوبی برای کرازینسکی به شمار می رود.




کری جوجی فوکوناگا با فیلم No Time To Die - کار بر روی پروژه های تحسین برانگیزی مانند کاراگاه حقیقی، مجنون و جانوران بدون کشور، کری جوجی فوکوناگا را خیلی غریبه در این صنعت نشان نمی دهد؛ اما گفته می شود، او ممکن است تا به امروز با بزرگترین چالش خود در قسمت جدید جیمز باند روبرو شده باشد. فیلم زمانی برای مردن نیست بارها دچار تغییر در سکان هدایتش شد و قبل از حضور فوکوناگا افرادی چون Yann Demange فرانسوی، دنی ویلنوو، دیوید مکنزی و دنی بویل بریتانیایی به آن نزدیک شده بودند. البته بویل کارگردانی را نیز پذیرفته بود اما خیلی زود کشف شد که بویل اجازه ندارد داستان مورد نظر خود را در فیلم بگوید و او به زودی پروژه را ترک کرد. حال با حضور Fukunaga در مقام کارگردان و نویسنده Killing Eve یعنی  Pheobe Waller-Bridge به عنوان مشاور فیلمنامه نویس، می توانید استدلال کنید که فیلم جدید Bond این قابلیت را دارد که بتواند عالی باشد یا آخرین قربانی تأثیرات متعدد در فیلمنامه و کارگردانی توسط کمپانی ها باشد. اگر Fukunaga بتواند چیزی بی نظیر و منحصر به فرد به مجموعه باند اضافه کند ممکن است خودش را با پیشنهادهای برجسته تر مثل باند پیدا کند. با این حال، اگر No Time To Die بد از آب در بیاید، ممکن است فوکوناگا مجبور شود مدتی از صفحه بزرگ فاصله بگیرد تا اوضاع بهبود یابد.





جاش بون با فیلم The New Mutants - جهش یافتگان جدید به کارگردانی جاش بون بر اساس یک گروه ابرقهرمان نوجوان به همین نام از شرکت مارول کامیکس ساخته شده‌است. فیلم‌نامه این فیلم توسط بون و کنات لی به رشته تحریر درآمده و این فیلم به عنوان سیزدهمین قسمت در مجموعه فیلم‌های مردان ایکس به‌شمار می‌رود. این فیلم تا همین لحظه قربانی تلفیق کمپانی فاکس و دیزنی شده است. در ابتدا قرار بود در ماه آوریل سال 2018 میلادی فیلم نمایش داده شود، چرا که مجموعه فیلمبرداری New Mutants در سپتامبر 2017 به پایان رسیده بود و کارگردان جاش بون اعتراف کرد که با وجود مشکلات تصویربرداری اصلی برای این فیلم "استرس زا" بوده است. او همچنین اعتراف کرد که احساس می کند به دلیل اینکه فاکس خواسته های زیادی از او داشته است لحن فیلم "کمی خنثی شده است" که این در تضاد کامل با سبک ترسناکی بود که بون می خواست آن را بسازد. همچنین لازم به ذکر است تغییرات فراوان زمان نمایش فیلم این امتیاز را به بون داد که او بعضی از صحنه های فیلم را برای نزدیک شدن به سبک ترسناک دوباره بازسازی کند. با این اوصاف باید دید جاش بون چه چیزی خلق کرده است.



شاون لوی با فیلم Free Guy - هرکسی که تا به حال لذت مطلق نشستن در پای یکی از قسمت های Stranger Things را داشته است، می تواند به شما بگوید که بی شک کارگردان شاون لوی چقدر با استعداد است. لوی با کمک و تولید برخی از بزرگترین لحظات نمایشی درخشان علمی تخیلی، باید خود را به عنوان یکی از بهترین داستان نویسان تلویزیونی نسل خود معرفی کند. با این حال، لوی در واقع همان سطح موفقیت را در پرده بزرگ سینما نشان نداده است، هرچند همه فرنچایز شب در موزه او را می شناسید. اکنون شش سال از آخرین فیلم بلند سینمایی اش - سومین قسمت شب در موزه می گذرد که لوی با Free Guy بازگشته است. مرد آزاد، فیلمی اکشن علمی تخیلی کمدی با بازی رایان رینولدز است.  یک کارمند بانک بزودی متوجه می‌شود که او در واقع یک NPC (شخصیت غیرقابل‌بازی) در یک بازی ویدئویی خشن و جهان باز است. طرح به اندازه کافی جالب به نظر می رسد، بنابراین امید وجود دارد که این فیلم بتواند شاون لوی را برای معرفی خودش به عنوان یک سازنده فیلم ها تاپ بلاکباستر دوباره سرزبان ها بیاندازد.





آدام وینگارد با فیلم Godzilla Vs Kong - هنگامی که این فیلم در ابتدا در سال 2015 مورد توجه قرار گرفت و چراغ سبز دریافت کرد، واکنش اولیه به آن یکی از خوش بینی های واقعی بود. ما کینگ کونگ اخیر (پیتر جکسون) را دیده بودیم و دو تفسیر مدرن از گودزیلا (رولاند امریش و گرت ادواردز) هم دیدیم. اما دیدن این دو هیولا با هم چیز عجیبی است. تا به امروز، وینگارد هرگز سلطنت بر یک پروژه با این اندازه و دامنه را به دست نیاورده بود، بنابراین او هنوز هم می توانست نقش مهمی را بازی کند و بهترین فیلم فرنچایز را تا به امروز تولید کند - کارهای او در مورد فیلم هایی مانند مهمان و جادوگر بلر قطعاً برجسته است و همین نشان می دهد او چه کارگردانی باکیفیت می تواند باشد. با این حال، اگر او نتواند با Godzilla Vs Kong کار چشم گیری انجام دهد بدون تردید اندک اعتبار او نیز از بین می رود.



اندی سرکیس با فیلم Venom 2 - هنگامی که Venom در اکتبر سال 2018 به پرده سینماها آمد، ما شاهد یکی از ناامیدی های بیش از حد بزرگ سال بودیم. خیلی ها آن را با شکست های بدنام مانند Daredevil و حتی Green Lantern تشبیه می کردند. با این حال، به نظر می رسید که این فیلم با تعداد زیادی از طرفداران در سراسر جهان روبرو است و موفق شد 856 میلیون دلار حیرت انگیز در گیشه کسب کند و این کار را برای تولید دنباله آن آسان کرد. البته نکته جذاب پیرامون قسمت دوم ونوم انتخاب پدرخوانده فناوری موشن کپچر یا ردیابی حرکتی یعنی اندی سرکیس به عنوان کارگردان فیلم بود. با توجه به اینکه Venom قبلی چیز خاصی نبود، آیا Serkis قادر به خلق ویژگی ای خواهد بود که بتواند تام هاردی در نقش ادی براک را فراتر ببرد؟ چه در کیفیت و چه در موفقیت مالی؟! شما چه فکر می کنید؟


  • امیر پریمی