یک ماجراجویی نسبتاً جالب خانوادگی
چه چیزی باعث شد که دو سال پیش جومانجی: به جنگل خوش آمدید این گونه در گیشه سر و صدا کند؟ منظورم از سوال و پرسش این است که فیلم مذکور در گیشه دارای پاها و استقامت یک ورزشکار بی نظیر ماراتن المپیک بود. آن فیلم با گذشت هر هفته از قدرتش کاسته نمی شد و روز به روز قوی به راهش ادامه می داد، خستگی ناپذیر و بدون نیاز به نفس کشیدن، سرانجام جومانجی به جنگل خوش آمدید با بیش از ۱۰ برابر بودجه خود یعنی بیش از ۹۶۲ میلیون دلار در گیشه جهانی به کار خودش پایان داد.
آیا دلیل آن موفقیت، راک (دواین جانسون) بود؟ شاید. در دورانی از هالیوود که مردم به ستاره ها دیگر به اندازه گذشته اهمیتی نمی دهند، به نظر می رسد قدرتمندترین مرد گیشه در سالیان اخیر برای بازگشت قدرت ستاره بودن، یک استثناء نادر از قانون سینمای مدرن است. البته بعضی از فیلم های اخیر دواین جانسون به جز هابز و شاو، مانند رمپیج و آسمان خراش گیشه را به آتش نکشیدند (البته به جز گیشه چین که همیشه کوره اش داغ است). همچنین جانسون شکستی چون گارد ساحلی را نیز در سالیان اخیر داشته، پس با این اوصاف جومانجی به چیزی فراتر از دواین جانسون برای موفقیت نیاز داشته است. آیا می توانیم IP یا مارک شناخته شده جومانجی را دلیل موفقیت بدانیم؟ شکست های اخیر مانند Terminator: Dark Fate و فرشتگان چارلی داستان دیگری را برای ما بیان می کنند. بنابراین، علت موفقیت چیست؟
من فکر می کنم همه چیز به یک کلمه جوش می خورد: سرگرم کننده. جومانجی به جنگل خوش آمدید و جومانجی مرحله بعدی هر دو به شدت برای جمع خانواده سرگرم کننده و جالب بوده و هستند. نه تنها سرگرم کننده هستند، بلکه دقیقاً به نوعی از فرمول سرگرمی خانوادگی دست یافته اند که بیشتر مردم برای اندک زمانی جهت جدا شدن از این جهان به شدت منتظر آن هستند. کارگردان جیک کسدان این خواسته و نیاز را کاملاً می فهمد. و بنابراین، بار دیگر با Jumanji: The Level Next، او از الگوی روایتگر ماجراجویی جنگلی-ویدئوگیمی ساده به عنوان سکویی برای The Rock و نبوغ کمدین هایی مانند کوین هارت، جک بلک و حتی کارن گیلان استفاده می کند تا کار خود را در قسمت اول دوباره تکرار کند. هر دو قسمت جومانجی ساخته کسدان بلاکباستر های هوشمند و تقریباً هیجان انگیزی هستند که از مکانیک بازی های ویدئویی برای روایت یک فانتزی پر قدرت استفاده می کنند. اساساً فضای جومانجی چیزی است که همانند اکثر بازی ها فرصت انتقال تجربه و توانایی هایی فراتر از خود واقعی را به بازیکن منتقل می کند. بنابراین استفاده از این ایده خودش چیز جالبی است.
اما جیک کسدان با فیلم جومانجی مرحله بعدی سوالی جدید را به فرنچایز اضافه می کند، که با کمال تعجب تاریک است: پس از بازگشت از دنیای قدرتمند خیالی به یک زندگی دارای تنگنا و پُر از همه افسردگی ها و اضطراب های قدیمی خود، چه اتفاقی برای شما خواهد افتاد؟! "مرحله بعدی" اظهار می کند که زندگی ممکن است قبلاً سخت بوده باشد، اما می دانید اگر یک بازی کنسول قدیمی در زیرزمین مادرتان منتظر شماست، چه چیزی بهتر از آن برای فرار دوباره از زندگی! از اینجا به بعد فیلمنامه به جای پاسخ سوال مطرح کرده خود، رویکرد تکراری فرمول مشکل ساز را پیش می گیرد. اما همچنین نمی توان انکار کرد که این فیلم با چنین رویکردی در بهترین حالت، کماکان چقدر سرگرم کننده است. اما گروه چهار نفره اسپنسر، فریج، مارتا و بتانی به هر شکل یک بار دیگر به سمت جومانجی حرکت می کنند، اما یک مشکل در کنسول، بازیکنان را قادر به انتخاب آواتارهای خود نمی کند. اینجاست که قسمت "ریمیکس" وارد می شود.
در قسمت قبل دواین جانسون فرم عضلانی شخصیتی را در بازی بر عهده داشت که در واقعیت فردی دستُ پا چلفتی و تحقیر آمیز که فاقد مهارت های اجتماعی است، بود. در اینجا او شخصیت دنی دویتو که پدربزرگ لگن شکسته اسپنسر است را در بازی اجرا می کند. جک بلک دیگر بتانی نیست، بلکه او فریج سیاه پوست است، که واقعاً اذیت می شود که دیگر سیاه نیست و نمی تواند شنای تک دست برود. کوین هارت، که به خاطر فریاد زدن های مداومش مشهور است، در نقش میلو که دنی گلوور آن را بازی می کند قرار گرفته، که به آرامی با جاذبه های عمیق در صدای او صحبت می کند و کارن گیلان هنوز هم مارتا است. بهترین قسمت های فیلم فقط تماشای این شخصیت هاست که به طور کلامی یکدیگر را به طور خنده داری مسخره و اجرا می کنند. اضافه شدن شخصیت های سالخورده باعث ایجاد طنز مطبوعی در فیلم شده، جایی که میلو و ادی با تعجب از مرگ حرف می زنند، و به طور کامل درک نمی کنند که در یک بازی ویدئویی با مفهوم زندگی آواتاری گیر افتاده اند. و البته آواتار اولیه شخصیت اسپنسر نیز چیز جالبی است.
بازهم تکرار می کنم جومانجی مرحله بعدی به شدت سرگرم کننده و البته خنده دار است؛ همچنین دارای یک درون مایه جالب و احساسی می باشد. این اثر نیز همانند فیلم قبلی، سعی دارد درباره غلبه بر ناامنی های روانی و شخصیتی و بحران های هویتی دوران جوانی حرف بزند اما معلوم است خوب بلد نیست و تنها به این موارد اشاره می کند. همان طور که گفتم شخصیت اسپنسر در لحظه ای تصمیم بازگشت به جومانجی را می گیرد، که او در پایین ترین سطح آرامش روانی خود قرار دارد. او معتقد است که تجسم مجدد Bravestone (که این بار دیگر آواتار او نمی شود)، به او اعتماد به نفس می بخشد و باعث تقویت فراوان نفس اوست که برای احساس امنیت به خود و رابطه اش با مارتا باید به آن برسد.
اما وقتی چنین شخصیت متزلزلی وارد بازی می شود، دیگر نمی تواند آن فرد قدرتمند درون بازی باشد، بلکه آواتار جدیدی که بازتابی از شخصیت دنیای واقعی اسپنسر است نصیبش می شود، که این به معنی ذلت بیشتر این شخصیت است. اگر به جنگل خوش آمدید با قرار دادن او در کفشِ شخصی بزرگتر و قوی تر، تقویتش کرد، مرحله بعدی با فیلمنامه کسدان، پینکنر و روزنبرگ می گوید که قدرت تنها در آواتار مجازی نیست، بلکه قدرت های فراوانی وجود دارد که در درون خود ماست، که باید امثال اسپنسر آن را بیابند. من جنبه های پیری و تلفیق آن با آواتارهای جوان را نیز در فیلم دوست داشتم. اما دقیقاً همه این اشارات گاهی وارد وادی بی معنی می شود و در اندازه یک ایده خوبِ بد اجرا شده باقی می ماند، اما خود ماجراجویی فیلم در بعضی مواقع پر هیاهو است. بله، چند سکانس کاملاً فوق العاده و برجسته در فیلم وجود دارد، که بسیار از عنصر تماشایی تخیل استفاده کرده اند. از جمله آنها سکانس حمله مندریل های شیطانی بر روی پُل های معلق است که جیک کسدان توانسته با جلوه های بصری جالب از پس آن بر بیاید. اما مشکل اساسی فیلمنامه این است که شخصیت های بازی در پایان روز ماجراجویانه خود، فقط در جستجوی یک جواهر درخشان بی معنی هستند که به گردن یک تبه کار بسیار فراموش شدنی آویزان است.
مشکل این فیلم ها در مفهوم اصلی آن نهفته است. وزن هیجانی و نیروی روایی توسط شخصیت هایی که در خارج از بازی قرار دارند هدایت می شود، اما افرادی که ما با آنها بیشترین وقت را می گذرانیم، چهره های معروف درون جومانجی هستند. و این درست برخلاف فیلم جالب اسپیلبرگ یعنی "بازیکن شماره یک آماده" است، جایی که جنگ حماسی درون بازی بر روی جنگ دنیای واقعی که یک شرکت هوش مصنوعی بر علیه مردم شروع کرده است نیز تأثیر می گذارد، زیرا اتفاقات این دو جهان باهم برخورد می کنند، اما در اینجا هر اتفاقی که در بازی می افتد منجر به عواقب قابل توجهی در دنیای واقعی نمی شود، و این باعث می شود تنش های چشمگیری در سکانس های اکشن اعمال نشود. شاید آنچه ما نیاز داریم کمی تأکید و فوریت در این است که چرا شخصیت های درون بازی برایشان "نجات Jumanji" مهم است. وقتی شخصیت ها دقیقاً همان هدفی را در The Next Level داشته باشند که در Welcome to the Jungle انجام داده اند، و هنگامی که خود ماجراجویی کم و بیش نسخه ای از فیلم قبل باشد ، درخشش زیادی این وسط از دست می رود.
آنچه این سفر ارائه می دهد رشد شخصیت های فراوان است و همین بهترین قسمت های فیلم را به مواردی تبدیل می کند که شخصیت در آنجا به جستجوی احساسات خود می پردازد، کشف مرگ و میر یا سادگی داشتن یک شانس دیگر برای زندگی با یکدیگر. اما از همه مهمتر سرگرم کننده و خلاق بودن آن است. ممکن است خطوط داستانی آن به منطقی ترین نتیجه گیری ها منتهی نشود، و ممکن است فیلم اکشن را آنگونه که ما می شناسیم دوباره اختراع نکند. اما این هنوز یک دنباله جالب و لذت بخش است که سعی می کند ایده اصلی را با چند ایده جدید تلفیق کند، در حالی که زمینه را برای ماجراهای جالب تر آینده فراهم می کند.