به نظر من، درام جنگی "سگ شکاری" به وضوح روشن می کند که چرا نبردهای دریایی خیلی زیاد در سینما دیده نمی شوند. بیشتر فیلمهای جنگی روی سربازان درگیر آتش در نیروهای زمینی و رویکردهای فوری و اغلب شخصی آنها تمرکز می کنند. اما در نبرد های دریایی، انتقال فوریت یا سرعت کار بسیار دشواری است. برای مثال در فیلم سگ شکاری با وجود وسعت و گستره کشتی های جنگی، به نظر نمی رسد که آنها به سرعت در حال حرکت هستند. و همچنین زیردریایی های آلمان ها نیز در زمان بسیار زیادی قابل مشاهده نیستند. در واقع این کشتی ها و ناوهای جنگی به نظر به جز با موج های خروشان، با کسی دیگر نمی جنگند. بنابراین با وجود چنین چالش ها و دشواری هایی در تولید فیلم جنگی دریایی، کارگردانِ سگ شکاری یعنی آرون اشنایدر توانسته احساس تنش و هیجانی حداقلی را به بیننده منتقل کند. بدون تردید عنصر اصلی فیلم "سگ شکاری" ستاره آن، یعنی تام هنکس است. سالهای فروانی است که تام هنکس با بازی در نقش مردانی صالح که کارهایشان را به بهترین شکل ممکن پیش می برند، جا افتاده است. حالا در ادامه همین مسیر نوبت به ارنست کراوس رسیده که او نیز از این قاعده مردان صالح مستثنی نیست. کراوس یک دریانورد حرفه ای بوده که برای اولین بار در سال ۱۹۴۲ به عنوان فرمانده ناو "Greyhound" مامور به عبور از آتلانتیک شمالی بوده است. در واقع ماموریت اصلی او تلاش برای رساندن کاروانی متشکل از ۳۷ کشتی متفقین بوده که باید با خیال راحت به مقصد خود می رسیدند.
کُل سفر در این فیلم پر تنش است. تنشی که ناشی از حضور زیردریایی های نازی در اطراف این ناوگان برای شکار تک تک آنها است. در واقع از همان ابتدا معلوم است که این ناو قرار نیست سفری عادی را طی کند. فیلمنامه این اثر توسط خود تام هنکس به نگارش در آمده، و او سعی کرده با الهام از تنش موجود در منبع اقتباسش (رمان شبان خوب) دلهره را به درون فیلم تزریق کند. بیشتر دیالوگ ها در سگ شکاری شامل دستورات مکرر می شود. خود این گویای برخی اشکالات در این فیلم است که در ادامه به آن خواهم پرداخت. این تکرار مداوم ممکن است کسل کننده به نظر برسد، اما صمیمیت اشنایدر و هنکس برای به تصویر کشیدن جنگ دریایی تا حد امکان وفادار، نوعی از اصالت را به ژانر فیلم بخشیده که فراتر از اکشن و حادثه است. در لوکیشن واحدِ فیلم یعنی ناو جنگی، یک بروکراسی برای زندگی وجود دارد که به نظر از دل رمان بیرون آمده است، زیرا انجام هر عملی (تغییر در مسیر، شلیک یک موشک) به جای اینکه یک وظیفه مستقل از یک سرباز عادی باشد، بیشتر شبیه به یک چرخه و زنجیره به هم وابسته است. تصور کنید در این شرایط، فرماندهی چنین ماشین سنگینی وقتی در برابر اژدرهای سریع قرار دارد چقدر دشوار است. اساساً فیلم در نمایش چنین صحنه هایی موفق است و توانسته هیجان و تنش را به بیننده القا کند. با این وجود، جایی از فیلم خراب است که مربوط به شخصیت های اطراف تام هنکس می شود.
به معنی واقعی کلمه شخصیت و توسعه شخصیتی در فیلم سگ شکاری وجود ندارد. بدیهی ترین اتفاق برای سناریو مرکزی پرتنش این فیلم ۹۱ دقیقه ای، تمرکز خاص بر روی سوژه بوده، و همین دلیلی است که زمان زیادی برای پرداخت شخصیت به وجود نیامده است. اگرچه ما اطلاعاتی نه چندان کامل در مورد شخصیت کاپیتان کراوس با بازی تام هنکس دریافت می کنیم، اما بقیه خدمه چیزی فراتر از یک اسم فراموش شدنی نیستند. هرچند بازیگران باسابقه تر چون استفان گراهام و راب مورگان در فیلم از نیمچه شخصیتی برخوردار هستند (معاون کاپیتان، آشپز)، اما وضع جوانان داخل کشتی جنگی چیز مناسبی نیست. البته وضع شخصیت تام هنکس نیز چیز خوبی نیست، چرا که به غیر از چند فلاش بک که باعث می شود کسی در انتظار بازگشت او به خانه باشد، چیز دیگری برای این شخص نیز وجود ندارد. البته قدرت و کاریزمای درون خود تام هنکس برخی نواقص شخصیت او را به کلی پوشانده است. یکی دیگر از ایرادات سگ شکاری در برخی از جلوه های ویژه آن نهفته شده، اساساً فیلم های جنگی ارزان نیستند و یا به راحتی تولید نمی شوند، به خصوص هنگامی که در دریا قرار داشته باشند. از همین رو در سراسر این فیلم به دلیل کمبود بودجه ما شاهد ناسازگاری هایی در تصاویر هستیم. درکل جلوه های بصری در طول فیلم بد نیستند، اما کاملاً روشن است که فیلم به شدت نیاز به بودجه بالاتری برای تحقق کامل دیدگاه خود داشته!
این باعث تعجب کسی نخواهد شد اگر بگوییم که تام هنکس، عملکردی قوی در نقش کاپیتان کراوس دارد. او قدرت ذاتی و پدرانه خود را به بخشی از یک فرمانده بی تجربه که ناامیدانه در تلاش برای فرار از حمله آلمان ها است، تزریق کرده است. بازی تام هنکس در قامت یک کاپیتان مضظرب و نگران کاملاً باور پذیر شده و بیننده با آن همراه می شود. مسلماً این نقش برای هنکس چالشی بزرگ نیست، اما با این وجود او به طرز متقاعد کننده ای از گفتگوهای دریایی سنگین عبور می کند و آرامش معمول خود را به کراوس اضافه می کند. بازی تام هنکس به بیننده اطمینان می دهد که حتی در آرامش بخش ترین و بدون هیجان ترین لحظه های فیلم، همیشه چیزی برای مشاهده وجود دارد. گرچه Greyhound قطعاً از بودجه متوسط خود و جلوه های تصویری متناقضش رنج می برد، اما این فیلم هنوز هم به لطف هدایت شیک کارگردان ارون اشنایدر توانسته از منظر فنی صحنه های قابل و جالبی را خلق کند. اساساً فیلم دو لایه را نشانه رفته، یکی اضطراب و تنش خدمه داخل کشتی جنگی، و دیگری لحظات اکشنی که از عامل بیرونی به نام زیر دریایی های دشمن سرچشمه می گیرد. این دو لایه از طرف اشنایدر به درستی تفکیک و تعریف می شوند. فیلمساز در طول زمان نه چندان بلند فیلم بین نبردهای دریایی شدید و درگیری های مضطرب خدمه درون کشتی، جا به جا می شود. و این تنها عامل پیشرفت این اثر است.
کاملاً عادلانه است اگر بگوییم زمان اجرای کوتاه Greyhound به معنای آن است که وقت زیادی برای کشف زمینه های گسترده تر نبرد یا شخصیت های فیلم وجود ندارد، اما همین تعاملات مشکل دار منجر به فیلم جنگی قابل قبولی می شود. در کل تصور اینکه هرکسی با این فیلم بی حوصله شود دشوار است، چرا که تنش و رفت و آمد های تصویری اجازه خستگی به بیننده نمی دهد. این اثر می توانست با اندکی صبر و فیلمنامه ای جامع تر به یک ملودرام جنگی خوب تبدیل شود، اما در مجموع سگ شکاری یک فیلم جنگی معمولی است که چیزی به این ژانر اضافه نمی کند. و در آخر اینکه، گرچه تام هنکس مطمئنا عامل تماشای فیلم است، اما موسیقی قابل توجه بلیک نیلی نیز یک عامل چسبنده به ذهن بیننده است، که دیدن تصاویر را برایش هیجان انگیزتر می کند. در حالی که اکثریت قریب به اتفاق موسیقی متن فیلم های جنگی بسیار مشابه به نظر می رسند، اما موسیقی نیلی کمی حس تازگی به بیننده ارائه می دهد. به نظر واضح است که موسیقی متن فیلم از اثر استثنایی هانس زیمر در دانکرک الهام گرفته شده، اکشن و تنش آفرینی در اینجا غالباً مورد تأکید موسیقی قرار دارند. در مجموع موسیقی فیلم به سبک اجرایی کار کاملاً نشسته است. با توجه به تمرکز بر روی اکشن و صحنه های جنگی خوب، حیف است که فیلم Greyhound مستقیماً به اپل تی وی پلاس آمده، اما این نیز نتیجه بیماری همه گیر COVID-19 است. البته خود تام هنکس از این اتفاق بسیار ناراضی است. اما به هر حال، هم اکنون همه می توانند این فیلم جنگی را در خانه تماشا کنند.