فیلم های اکشن دهه نود میلادی گاهی سرگرم کننده ترین چیزی است که می توان با آن ها وقت خود را پُر کرد. از همین رو فیلم صخره نیز یک چیز خوب برای صرف وقت است. چنین اثری صد در صد ایده اورجینالی ندارد، اما به جای آن یک نیکلاس کیج در قامت یک اسلحه مرگبار و یک مایکل بی جوان در پشت دوربین دارد، و همین برای یک اکشن سرگرم کننده دهه ۹۰ کافی به نظر می رسد. واقعیت این است که نباید فیلم های مایکل بی را جدی گرفت، چرا که آن موقع تمرین فیلم سازی به سبک کله خراب گونه مایکل بی را از دست خواهیم داد. صخره نیز از جنس های خوب و همزمان بد جناب مایکل بی است، که البته من آن را به خاطر شخصیت های پر انرژی اش دوست دارم. یک نکته در مورد این آثار دهه نود وجود دارد که در جهان سازی آنها نهفته است. اکثر آنها حاوی یا شامل یک یا چند قهرمان بی ترمز فداکار هستند که زن های نزدیک به آنها حکم آب نبات را برایشان دارند. قهرمانانِ در بیرون جنگجو و در درون مبتذلی که با این کلیشه ها بزرگ شده اند، آن دوران الگو خیلی ها بوده اند. هرچند این رویه پرداخت شخصیت همواره توهین آمیز است، اما در هالیوود آن دوران به شدت معمول و دوست داشتنی بود. مثال تکرار چنین ابتذالی در قهرمان پروری هالیوود مثال نیاز ماهی به آب است، در واقع آب که سینمای هالیوود است منبع پرورش چنین قهرمانان عجیبی برای مردم است.
صخره یک اکشن دهه نودی و بلاکباستری است که همه موارد مورد نیاز آن دوران از جمله قهرمان عجیب و فداکار و طنزی معمول را در خود جای داده است. کاملاً روشن است که این فیلم خود وام دار آثار اکشن پیش از خود چون جان سخت است، اما فیلمساز توانسته عناصر شناخته شده آن فیلم ها را در صخره دوباره از نو جلا دهد. چیزی که این فیلم را برای شخص من دوست داشتنی کرده، سه اجرای ماهرانه در آن است. بازی شان کانری در نقش میسون زندانی که ۳۰ سال در بند بوده و از قرار معلوم یک کارشناس اطلاعاتی می باشد و همچنین نیکلاس کیج به عنوان استنلی گود اسپید مامور اف بی ای و اد هریس در قامت یک ژنرال بالا رتبه ناراضی و افسرده از دولت در فیلم صخره دیدنی است. با این اوصاف لذت بردن از چنین اثری کاری ساده است. طرح فیلمنامه یا موضوع اصلی به معنی واقعی کلمه فوق پاپ کورنی خالص است. اما چرا؟! چون داستان از این قرار است که دو قهرمان غیرمتعارف، شامل نیکلاس کیج خجالتی که یک شیمی دان عضو اف بی ای است و از اسلحه فراری باید با شان کانری یک زندانی جاسوس که مهارت هایش تنه به جیمز باند می زند همکاری کند. نوع همکاری چیست؟! ورود به زندان آلکاترازی که در آن یک ژنرال جنگی ناراضی قصد دارد با بمب های شیمیایی سان فرانسیسکو را به پمپئی تبدیل کند. اما علت نارضایتی ژنرال معروف چیست؟ او از برخورد دولت با سربازان و خانواده های سربازان تحت امر خود که در عملیات های گوناگون کشته شده اند ناراضی است، بنابراین آلکاتراز را با توریست های داخلش گروگان گرفته و خواستار دریافت مبلغ ۱۰۰ میلیون دلار برای سربازان و همراهانش در طی ۲۴ساعت می باشد.
با وجود این طرح، صخره اصلاً دارای موضوع بزرگی نیست، در واقع فیلمنامه همین چند خط بود و بس. اما نکته مهم این است که همین فیلمنامه ساده به شکل سرگرم کننده و خوبی به اجرا در آمده. همان طور که گفتم من معتقدم ما شاهد یک ایده اورجینال در کل اثر نیستیم، زیرا تشکیل تیم نامتعارف قهرمانانه، تعقیب و گریز ماشینی در پیچ و خم خیابان های سان فرانسیسکو، شکستن راه های خروج از الکاتراز و همه و همه از فیلم های بهتر از صخره برداشته شده اند. صخره ما را یاد آثاری چون اسلحه مرگبار، بولیت و حتی جان سخت می اندازد که هرکدام برای خود یک اثر شاخص بوده اند. البته حالا اگر نگاهی به گذشته و دقیق تر دهه نود و اواسط آن داشته باشیم، به نظر می رسد همین دوره عصر طلایی برای ژانر اکشن است. مثال این حرف هم امثال آثار صخره، سرعت، فراری، جان سخت ها، صخره نورد، هواپیمای محکومین، تغییر چهره، ماموریت غیر ممکن، بوسه طولانی شب بخیر، مذاکره کننده، آخرین پسر پیشاهنگ، تیر شکسته و دروغ های واقعی می باشد. در واقعیت این آثار کمی کارتونی تر از دهه های گذشته و البته ظریف تر از امثال رامبو و کماندو ها بودند، و البته از اکشن های افتضاح امروزی با بازی جرارد باتلر چند سرو گردن بالاتر بودند.
شاید The Rock ترکیب کاملی از فرمول Michael Bay باشد - اما از نوع خوب آن است. در واقع این مورد نیز بهترین اثر اوست. این یک فیلم اکشن کاملاً سرگرم کننده با شخصیت های رنگارنگ و سبک معمول آثار مایکل بی است. فیلم The Rock مانند سایر بلاکباستر های دهه نود از جمله روز استقلال، از نظر ایده و طرح پر از کلیشه است. اما فیلم The Rock یا صخره این کلیشه ها را با چنان حیرت و دقتی اجرا می کند که بیننده مجاب به تماشای اثر می شود. در اینجا، قهرمان فیلم یعنی استنلی گوود اسپید، نوعی از شخصیت نرد پر انرژی است که سم ویتویکی را در سه فیلم اول تبدیلشوندگان به یاد ما می آورد. همچنین میسون با بازی کانری در اینجا نمایانگر شخصیت غالب دیگر در فیلم های مایکل بی است. او مربی بدون مرز و در ظاهر مزخرفی است که در خارج از ساختارهای رسمی فعالیت می کند، اما در مقابل بدی و ظلم، دارای هوشیاری، قدرت و حس بی روح اخلاقی است. در حقیقت، The Rock کارهای بسیاری برای روشن شدن فلسفه مایکل بی غیر از نمایش انواع شخصیت های ساده انجام می دهد. اگر Bad Boys علاقه های مایکل بی را به طور مکرر به رابطه و جاذبه جنسی نشان می داد، The Rock عدم اعتماد به نفس او نسبت به مؤسسات و اعتقاد بی بدیل او به عدالت خواهی افراد را بیان می کند. به عنوان مثال، درگیری اصلی فیلم The Rock به ظاهر عدم اعتماد به کاخ سفید است زیرا دولت ایالات متحده نتوانسته است وعده های خود را به کسانی که در صفوف مختلف کشورشان خدمت می کنند، حفظ کند. البته شخصیت های متنفر از دولت در طول فیلم توجیه می شوند و این همان سیاست هالیوودی حاکم بر سینمای آمریکا است. مایکل بی عاشق رویه و صفوف نظامی است و استفاده از اسلحه هایی که ارتش به آن دسترسی دارد، اما در فیلم های او ارتش هرگز یک چیز خوب و پیچیده نیست. قهرمان های آثار مایکل بی هرگز در درون ساختار نظامی بدگویی نمی کنند. درعوض، آنها تقریباً همیشه یک فرد خارج از سیستم حاکم هستند که جایی را که ارتش شکست خورده است، نجاتش را به عهده می گیرند و دنیا را نجات می دهند.
فیلم هایی مانند "The Rock" از یک سکانس اکشن به دیگری پیشرفت می کنند. بعضی اوقات حتی فرقی نمی کند که آنها در کنار هم قرار می گیرند یا نه اما جالب هستند. به عنوان مثال، روش بسیار سرگرم کننده ای را که شخصیت میسون می تواند یک مدل مو را به فرصتی مبدل کند که یکی از دشمنان قدیمی خود را با بندی نازک از طبقه بالای یک هتل آویزان کند، در نظر بگیرید. یا راهی که منجر به تعقیب خیابانی در سان فرانسیسکو می شود را تصور کنید که با الهام گیری از بولیت شروع می شود و به چیزی مانند خروج قطار در فراری ختم می شود. ورود به آلکاتراز در صخره به فیلم «فرار از آلکاتاتر» با بازی کلینت ایستوود در سال 1979 ساخته دون سیگل، مدیون است. اما این فیلم طراحی آلکاتراز را روشن تر و ایندیانا جونزی تر جلوه داده است. بدون تردید نیکلاس کیج با چنین آثاری ستاره سینما شد و البته توانایی بازی متمایز کننده خود را به رخ تماشاگران کشاند. متأسفانه، او مدتهاست که به دام تقلید نامتناسب و انتخاب های اشتباه افتاده است، تا جایی که به نظر می رسد "نیکلاس کیج" حالا کمتر به عنوان بازیگر در فیلم ها وجود دارد و بیشتر از چهره او برای پر کردن اخبار درون اینترنت استفاده می شود. اما جدا از حال امروز کیج، قلب فیلم صخره بدون شک شخص نیکلاس کیج و شیمی او با شان کانری است. در پایان باید بگویم هرچند امروز مایکل بی حکم مک دونالد فست فودی سینما را دارد، اما در صخره او یک کپی پیست جلا داده شده را شیک بسته بندی کرده و سرگرم کننده تحویل بیننده داده است. دیدن دوباره فیلم صخره را به همه فیلم دوستان پیشنهاد می کنم.
فیلم التهاب انتخاب انسان در ثانیه های تصمیمگیری در شرایط سخت را به خوبی نمایش میدهد