یکی از ترند ها یا پُر تکرارترین بحث های سینمایی چند روز اخیر و یا شاید حداقل یک ماه اخیر، پیرامون فیلم اسپانیایی پلتفرم یا به زبان اسپانیایی El Hoyo بوده است. فیلمی در مورد، یک سکو یا به ظاهر یک زندان دیستوپیایی به کارگردانی گالدر گزتلو-ارووتیا. همان طور که گفتم فیلم در مکانی خاص و در بستر فضای دیستوپیایی روایت می شود. اما ابتدا بگویم اصلاً منظور از چنین فضایی چیست؟!. دیستوپیا یا ویران شهر یک جامعه یا سکونتگاه خیالی در داستانهای علمی–تخیلی است که در آن، ویژگیهای منفی، برتری و چیرگی کامل دارند و زندگی در آن دلخواهِ هیچ انسانی نیست. این جوامع معمولاً زمانی از یک جامعه را نشان میدهند که به نابودی و هرجومرج رسیدهاست. با این تعریف، یک «جامعهٔ پاد-آرمانی» نقطهٔ مقابل و وارونهٔ یک جامعهٔ آرمانی (آرمانشهر) است. آرمانشهرها جوامعی خیالی هستند که در آنها همهچیز مثبت و ایدئال است. ترسیم یک جامعهٔ پادآرمان و بدزمانه توسط نویسندگان آیندهگرا معمولاً بهمنظور هشدار به مردم در مورد ادامه یا افزایش چیرگی برخی معضلات اجتماعی صورت میگیرد.
اما بعد از این تعریف باید ببینیم علت این دیده شدن عجیب چنین اثری بر چه مبنایی است. کاملاً روشن است اهمیت موضوعی فیلم پلتفرم به دلیل شرایط سختی است که COVID-19 به جهانیان تحمیل کرده و رفتاری که قرنطینه بر اخلاق و منش برخی از افراد گذاشته است. من پیش تر در مورد فیلم مطالبی را نوشته بودم، اما لازم است تکرار کنم، بدون شک طرح و ایده بسیار ساده فیلم در عین حال که برای کار کوتاه خلاقانه به نظر می رسد؛ اما برای یک فیلم سینمایی بلند کمی خام و دارای حفره های ساختاری فراوانی است. افراد در سطوح مختلفی که مانند یک سکو بلند است بر روی هم قرار گرفته اند، و به صورت جفت در یک اتاق گیر کرده اند. همه اتاقک ها دارای یک سوراخ در وسط هستند، که در آن سکویی با غذا راه خود را از سطح اول تا آخر طی می کند و هر طبقه را با چرخش تغذیه می کند. آنهایی که در سطوح بالایی گیر افتاده اند، نسبت به سایرین برتری دارند و تمایل به گناه کردن بی پروا و مصرف بی اندازه دارند و آنهایی را که در سطح میانه و پایین قرار دارند یا باید بقایای کثیف غذا را بخورند یا اصلاً هیچ چیز نخورند جز گوشت همراه خود در اتاق.
یکی از بزرگترین سوالات بی جواب پیرامون این سکوی اجتماعی عجیب، نحوه مدیریت و چگونگی و چرایی عملکرد آن است. برای مثال ما در این سکو یا پلتفرم شاهد زندانیان سنتی هستیم که به خاطر خطا یا جرم خود، در حال گذراندن مجازات یا حبس خود در این حفره یا سکو هستند، بنابراین مکان مذکور برای آنها حکم زندان را دارد. اما از طرفی دیگر و در نقض همین فرضیه زندان بودن حفره ما برخی دیگر مانند ناشخصیتِ مجهول و شِبه تیپ گورنگ را داریم، که برای رهایی از جامعه، ترک اعتیاد و یا به سادگی کسب چیزی نامعلوم چون ریاضت دادن جسم و حتماً کسب قدرت ماورایی! خود خواسته به آنجا رفته اند. این موضوع تا پایان فیلم پاسخی نمی یابد، و جالب اینجاست شخصی چون گورنگ نیز که آگاهانه از بیرون پا به سکو گذاشته است، هیچ قانون یا واقعیتی از این مکان را نمی داند. این ها سوالات کوچکی نیستند، چرا که وقتی ما از ماهیت این پلتفرم خبر نداشته باشیم، چرا باید با حوادث داخل آن ارتباط برقرار کنیم. به نظر وقتی کسی خودخواسته وارد می شود پس این مکان جایی قانونی است، اما این نیز دردی از بیننده دوا نمی کند. فیلمساز خیلی کورکورانه و به اشتباه خود و نماد بازی هایش را جدی گرفته است.
از لحاظ ساختاری، The Platform فیلمی است که سعی کرده واقعیات خود را در ذهن شخصیت های خود متمرکز کرده و آن را به بیننده ارائه دهد. در لحظاتی این امر به اکتشافی از رفتار انسان در شرایط ناامیدی و تشدید اوضاع بد تبدیل می شود که قابل توجه است. اما مشکل اینجاست که ما شخصیت نداریم، بلکه چند اسم داریم که چهره های متفاوتی از هم دارند، و این در ارتباط گیری ما با آن ها اختلال ایجاد می کند. چرا ما باید گورنگ را عامل نجات یا قهرمان منجی بدانیم؟! تنها برای این که با خود کتاب دن کیشوت آورده است و کمی به آدم می ماند! این رویه را شخصیت پردازی نمی گویند. فیلم ایده های خوبی دارد اما چون بستر را فراهم نکرده خلق ایده در اجرا به چیزی که منِ بیننده را راضی کند، تبدیل نمی شود. برای مثال اقدام دوم فیلمساز پس از معرفی اجمالی سکو و نحوه عملکردش این است که حس کنجکاوی مخاطب را با این که چگونه سطوح مختلف با پایین و بالا شدن می تواند الگوهای رفتاری را تغییر دهد، بر می انگیزد. اما متأسفانه در پرده سوم فیلم بدون جواب دادن به هیچ سوالی به شکل بد و مبهمی پایان می پذیرد. من فکر نمی کنم که اهداف فیلم ارائه یک راه حل قطعی و متناقض باشد، بلکه فیلم یک داستان هشدار دهنده است که ما را با رفتارهای واقعی مان در بحران روبرو می کند. و این مسئله تنها نکته مثبت بزرگ این ایده است، که وقتی ما در چنین تنگنایی گیر کنیم، چه خواهیم کرد.
در این روز ها که نظرات فراوانی روانه این فیلم شده است، یک نکته خیلی شاخص و با صدای بلند بیان می شود که ستاره فیلم مضمون و نمادهای آن است. اما به نظر من، این ستاره فیلم از عدم توانایی اثر در بیان درست خود ماجرایش است که شکل گرفته است. ساده بگویم مگر می شود بدون یک قصه درست و با منطق که شاخ و برگ مناسبی ندارد، نماد سازی کرد؟! نماد ها از پس خلق یک چرایی درست ساخته شده است که شکل و قوام می گیرند. اما مشکل اینجاست که نماد های پلتفرم از حفره های پوچ ساختار پرداخت نشده آن است که شکل گرفته اند. نبود یک منطق درست و طرح پخته در فیلم ذهن بیننده را شروع به طرح سوالات موضوعی می کند که سپس مخاطب را به چالش می کشد تا سوالات طولانی درباره فیلم داشته باشد و سپس جستجوی پاسخ ها را شروع کند. اما واقعیت این است که پاسخی درست و اجرایی اساساً در نماد سازی های این اثر نیز وجود ندارد. حتماً مشاهده کرده اید که خیلی از بینندگان فیلم پلتفرم این روزها در به در دنبال یک جواب در اینترنت و مقالات هستند، و عده ای نیز ایده ها را نماد سازی کرده اند و به خورد آنها می دهند. تیتر درشت زدن پیرامون این که پیام نهفته در پلتفرم به مخاطبانش چیست، سرچشمه از عدم توانایی فیلم در گفتن همان پیام نهفته نانوشته است.
این فیلم با هدف کشف دو سمت از یک تجربه موضوعی یکسان خلق شده است. به ظاهر این سازمان ساخته فیلمساز اسپانیایی می خواهد سیستم های سیاسی و اقتصادی را زیر سؤال ببرد و همچنین تجزیه روانشناختی مردم را در حالی که در محیط های سخت قرار دارند بررسی کند. موضوع فیلم پلتفرم تا حدودی شبیه به Snowpiercer ساخته Bong Joon Hu است، جایی که پایین ترین طبقه اجتماعی در انتهای قطار زندگی می کند، آن هم در فقر شدید، در حالی که طبقات بالاتر در انتهای دیگر با شرایط لوکس مفرط زندگی می کنند. اما تفاوت اساسی این دو در خلق درست شخصیت و زیر ساخت اساسی سیستم مورد نظر فیلمساز ها می باشد. بی شک قطار یخ شکن فیلم ساز کره در هر دو زمینه شخصیت و جهان سازی بهتر و کامل تر کار کرده است. آنجا بدون نیاز به نماد سازی با جامعه ای درست روبرو هستیم که آگاهانه از ساختار سیستم برای مبارزه با ظلم آن شورش می کنند. در فیلم پلتفرم شخص معترض یا گورنگ زمانی که از فشار سکو به نهایت توانش می رسد، بلافاصله شروع به ارائه راه حل های کمونیستی می کند تا به همه کمک کند در داخل سوراخ زنده بمانند. اما این خود شورشی از پس یک شورش بزرگ دیگر است. با توجه به روشی که او پیشنهاد می کند، ممکن است منطقی ترین راه حل برای اجازه دادن به همه برای زنده ماندن از چاله همین باشد. اما این راه حل، خود نتیجه هم فکری کلی نیست، بلکه زاییده تفکر اجماع کوچکی است که با اعمال فشار می خواهند آن را اجرایی کنند.
با این وجود، این موضوع فیلم قصد دارد به یک داستان هشدار دهنده در مورد مصرف بیش از حد و نه پروپاگاندا کمونیستی تبدیل شود. به نظر اصلاً درد فیلمساز ساختار اجتماعی نیست، بلکه مصرف بی اندازه بشر است. به نظر می رسد موضوع آن بیانگر این نیست که سرمایه داری یک سیستم نادرست است و کمونیسم باید راه نجات جهان باشد، اما افشای چگونگی مضرات آن برای جامعه آن را به ورطه نماد گرایی پوچ و حتی نمایش خام از سیستم های سیاسی کشانده است. شاید ناتوانی یا بی تجربگی فیلمساز باعث شده ضعف های ریز و درشت فیلمنامه در اجرا چند چیز را نشانه بگیرند و منجر به نماد سازی در ذهن بیننده شوند. تمام این سر و صداهای فیلم بعد از پخش آن از نتفلیکس به خاطر همزمانی آن با بیماری افشا کننده بی پرده نظام اداری و سیاسی جوامعی است که خود را پرچمدار دموکراسی و آزادی می دانند. از هم اکنون و به ویژه در ابتدای بحران COVID-19، برخی از افراد با اقدامات غیر منطقی نیز دست به برداشتن منابع و ایجاد کمبود کردند. بیشتر از تحمیل راه کمونیستی برای زنده ماندن، چیزی که ما به عنوان یک مخاطب باید از این فیلم استفاده کنیم این است که با عادات بد مصرفی خود مبارزه کنیم، به خصوص در مواقعی مانند شرایطی که در طول قرنطینه زندگی می کنیم.
حال بیایید در مورد پایان واقعی و مبهم فیلم صحبت کنیم. گورنگ و همسفر جدیدش بهارات که علت حضورش در سکو مجهول است، سفری به همراه غذای جیره بندی برای هر سطح را در طول سکو شروع می کنند و پس از آن در داخل سکو اقامت می گیرند تا بتوانند تمام راه را تا همان سطح اول طی کنند و به نظر خودشان پیام بفرستند. اظهار این که ارسال یک بشقاب دست نخورده از مواد غذایی پیام بسیار محکمی را ارسال می کند، اول باید برای خود بیننده واکاوی شود که چرا این پیام چنین نتیجه ای دارد. وقتی این اتفاق به درستی رُخ نمی دهد، چه انتظاری از ما به عنوان بیننده می رود!؟ پایان فیلم به شدت بد و مبهم است. و این دلیلی است بر خوب نبودن فیلم پلتفرم. چرا که در پایان آنها درک می کنند در حقیقت پیام اصلی ارسال کودک بوده است. اینجا مسئله وجود کودک می خواهد چه چیزی را فاش کند؟! فساد سکو را؟! در سکو بدتر از حضور کودک در حال انجام است که ساده رها شده اند. در آنجا یا همان کف سکو، گورنگ دوباره Trimagasi اولین هم اتاقی اش را توهم می کند، جایی که به گورنگ می گوید سفر او به پایان رسیده است و او باید کودک را به تنهایی برگرداند. در آخرین تصاویر، می بینیم کودک به سرعت در حال جابجایی مجدد است و سپس صفحه سیاه می شود. و این اتفاق یعنی چی؟! یعنی فیلم ما را بدون پاسخ در مورد نتیجه اقدامات گورنگ ترک می کند. هیچ پاسخ مشخصی در پایان برای بیننده وجود ندارد، چون اساساً ایده ای برای آن وجود نداشته است.
ما هرگز نمی دانیم که آیا اقدامات گورنگ موفق شده است یا نه، اما این فیلم بیشتر به پیام موضوعی آن و سفری که گورنگ برای طی کردن آن نیاز داشت، مربوط می شود. انتظار بیشتر از این فیلم کار جفایی است. اما حفره های بی جوابی باقی مانده است مثل این که معنی حلزون چیست؟ یا چرا این قدر روی آن تمرکز شده است؟! حلزونها غذای مورد علاقه گورنگ و نام مستعاری بودند که اولین شریک وی در سوراخ گاهی اوقات از آن استفاده می کرد. به نظر اهمیت موضوعی حلزون مربوط به سازگاری های انسان با محیط است، در واقع چیزی است که باعث پویایی داخلی سکو، و زندانیان می شود. حلزونها برای انطباق با فرم پوسته و خطراتی که محیطشان به آنها تحمیل می کند، وابسته به بدنهای باریک و انعطاف پذیر خود هستند. به نظر این بستر یا پلتفرم خواستار بقای اصلح است. آنهایی که خود را با شرایط گرسنگی سازگار می کنند و تحمل خود را بالا می برند، می توانند به طور مؤثر در سوراخ یا این حفره زنده بمانند. شاید کتاب دن کیشوت هم وجودش برای خیلی ها جای سوال باشد؟! دن کیشوت شاید مهمترین کتاب تاریخ اسپانیا باشد (کشور مبدا فیلم). این کتاب در اوایل قرن ۱۶ میلادی توسط میگل دو سروانتس نوشته شده است، این داستان زندگی مردی را روایت می کند که پس از خواندن کتاب های زیادی درباره شوالیه ها، خود را به شوالیه تبدیل می کند، یا تصور شوالیه شدن به او دست می دهد. داستان دن کیشوت مضامین مختلفی را به خود اختصاص می دهد، اما یکی از آنها مستقیماً با موضوع The Platform منطبق است. یکی از فراوان اهداف دن کیشوت انتقاد از جامعه واقعی که میگوئل دِ سروانتس در آن زندگی می کرد بود. بنابراین ارتباط بین فیلم و کتاب دقیقاً این است: هر دو تلاش می کنند با به تصویر کشیدن رفتارها و موقعیتهای مختلف جامعه خود، به نقد آن بپردازند، حالا این نقد خواه چون دن کیشوت قوی از آب در می آید، و گاه چون پلتفرم خام و ناپخته جلوه می کند. به هر حال در پایان بازهم می گویم این فیلم اسپانیایی پر سر و صدا نقصان های فراوانی دارد، هر چند اگر در پس آن حرف هایی نیز دارد.
خیلی عالی بود این مطلب
امید وارم بازم مطلب بزارید