هنگامی که PARASITE چند هفته پیش برنده جوایز آکادمی شد، کارگردان بونگ جون هو تلاش کرد تا اَثری را که مارتین اسکورسیزی در عشق او به فیلم و سینما داشت را اعلام کند. این احساسات در طول شب مراسم بارها تکرار شد، زیرا دوربین غالباً از چهره اسکورسیزی در میان جمعیت غافلگیر می شد و با سر و صدایی جالب از زندگی حرفه ای پیرمرد فیلمساز در پشت دوربین خبر می داد. این کارگردان نمادین و بزرگ نه تنها تأثیر مستقیمی در مسیر فیلمساز انگل گذاشته بود، بلکه او همچنین نقش مهمی در نامزدان همکارش در شاخه کارگردانی چون تارانتینو و تاد فیلیپس نیز داشته است. جای تعجب نیست که مارتین اسکورسیزی در جوایز اسکار همواره نامزد شده است، زیرا هر فیلمی که توسط او ساخته می شود، علاوه بر تأثیرات فراوان در اجتماع و صنعت سینما، ارزش افزوده ای بر پِیکره سینمای آمریکا نیز محسوب می شود. اما با کمال احترام به اسکورسیزی و مرد ایرلندی باید گفته شود، این فیلم بهترین اثر این کارگردان که نیست هیچ، شاید ایراداتی نیز دارد که خیلی ها به احترام هویت سینمایی این کارگردان آن را سانسور می کنند.
به طور خلاصه مرد ایرلندی بد نیست، اما شاهکار هم نیست. جایی در حکایت پیچیده و طولانی فرانک شیران و درگیری او با جرایم سازمان یافته و مرگ جیمی هوفا داستانی است که برای نمایش بر پرده بزرگ مقدر شده است. اما، بین گفتگوهای بیهوده و جلوه های ویژه گاهاً وحشتناک گم شده در فیلم، مرد ایرلندی اثری پیرمردانه است که می خواهد روی دست آثار گانگستری پیش از خودش بلند شود. اگر این فیلم توسط کسی غیر از مارتین اسکورسیزی ساخته شده بود، احتمالاً می توانست به عنوان سایه ای از آثار جنایی و گانگستری معرفی شود که تا اندازه ای درست عمل کرده است، و این در خوش بینانه ترین حالت ممکن رُخ می داد. اما مرد ایرلندی اسکورسیزی می خواهد در مقیاس پدر خوانده با شدت رفقای خوب باشد، ولی آیا واقعاً چنین چیزی است؟! این فیلم در بهترین حالت فیلم خوب و قابل احترامی است که اساتید بزرگی چه در جلو و چه در پشت دوربینش دارد.
بزرگترین عدم موفقیت IRISHMAN زمان اجرای آن است. به طور معمول، تحمل چشم انداز بیش از سه ساعت مارتین اسکورسیزی از عناصر جدید گانگستری اش کافی بود تا یک جایزه سینمایی به من بیننده نیز بدهند، اما جدا از شوخی بسیاری از صحنه های این فیلم واقعاً غیر ضروری است. سکانسی وجود دارد که جیمی هوفا (آل پاچینو) و فرانک با تونی پرووانزانو (استفان گراهام) دیدار می کنند که دیر به جلسه می رسد. دقایقی قبل از رسیدن او و سپس برای چند دقیقه در حین ملاقات آنها، هوفا در مورد مسائل ملاقاتشان صحبت می کند. بحث آنها چه قبل ملاقات و چه بعدش در مورد توهین به طرف منتظر مانده ملاقات است. برای یک دقیقه یا بیشتر من بیننده احساس دیدن یک صحنه جالب و به یاد ماندنی با کارگردانی عالی را پیدا می کنم، اما وقتی این بحث و مشاجره ادامه پیدا می کند، دیگر چیزی جز احساس زائد بودن صحنه به من بیننده القا نمی شود. بخش اعظمی از مرد ایرلندی مانند همین صحنه خوب شروع می شوند، اما در پایان چیزی جز یک صحنه عجیب و غریب طولانی ترسیم نمی کنند.
شاید احساسات متناقض فیلم مربوط به عملکرد رابرت دنیرو در طول اثر باشد. دنیرو یک افسانه است اما دلیلی وجود دارد که او برای نقش خود در اینجا جایزه اسکار را نگرفته است. در طول فیلم بسیاری از بازی دنیرو وابسته به شخصیت گاهاً سخیف و لجباز او هنگام مکالمات است که باعث می شود خیلی ها احساس کنند او دارد خودش را اجرا می کند نه فرانک را، جدای از این دنیرو برای این نقش خیلی پیر بود و فناوری جوان سازی دیجیتالی نیز برخلاف آل پاچینو روی او خیلی خوب جواب نداده است. واقعیت این است که پشی و پاچینو قادر هستند به فراخور نقش خود، بدون توجه به مهارت های جسمی به توانایی بازی خود اعتماد کنند، اما دنیرو موظف است در طول فیلم بارها از بدنش در دعوا، دویدن یا راه رفتن استفاده کند، و این باعث شده تغییرات دیجیتالی روی او بیشتر اعمال شود که البته آن هم نتوانسته قاب ۷۶ ساله او را پنهان کند. صحنه لگد زدن مغازه دار، آشکارترین لحظه این ماجرای تلخ است، اما هر شاتِ دنیرو نشان می دهد که او مانند یک پیرمرد با چهره ای بیش از حد صافِ در حال حرکت است که این باعث نمی شود او جوان به نظر برسد، فقط خیلی غیر واقعی است.
وقتی سن ها کم است، اکثر این بازیگران همچنان در دهه بالای 50 به نظر می رسند که این برای Pacino و Pesci خوب است، اما De Niro قرار است به عنوان یک 27 ساله به فرانک شیران برگردد و این درست اتفاق دور از ذهن ماجراست. در رفقای خوب، گذر زمان می توانست با مقداری رنگ مو و آرایش انجام شود، اما دهه های مورد نیاز برای بیرون کشیدن این داستان باید سازنداگان را به این نتیجه می رساند که چندین بازیگر در طول فیلم شخصیت فرانک شیران را بازی کنند. از سن میانسالی تا صحنه های تنظیم شده در خانه سالمندان، دنیرو برای این نقش قانع کننده و از نظر جسمی مناسب است. اما به نظر می رسد که در طول بقیه زمان فیلم، دنیرو در حال خوابیدن است و از قصه داستان تنها جسمش می گذرد و به سختی بخشی از انرژی را که Pesci و Pacino به روی پرده می آورند، دارد.
مضامین و پیامهایی که مارتین اسکورسیزی در مرد ایرلندی تعبیه کرده است بر من بیننده پنهان نیست. این فیلمی است در مورد پذیرش مرگ و میر و آنچه را که در طول عمر پشت سر می گذاریم. در پایان فیلم، فرانک شیران تنها است و هر کس به او اهمیت می دهد یا مرده است یا می خواهد هیچ ارتباطی با او نداشته باشد. این روایت و نتیجه هزینه های زندگی یک شخص است که پایانش برآورد تعاملات طول زندگی خود اوست. متأسفانه استفاده مکرر از قاب های فریز شده با تاریخ مرگ افراد چیز احساسی راجع به زندگی و مرگ به ما نمی دهد. از بسیاری جهات این سبک روایت مضامین مورد نظر فیلمساز را نیز گاهاً تضعیف می کند.
مرد ایرلندی فیلمی است که یک پروژه پرشور برای مارتین اسکورسیزی بود و او آن شور و شوق را روی پرده به ما نمایش می دهد. اما تِرک ها و شکاف هایی نیز در فیلم مشهود است، زیرا فیلمساز مجبور نبود با محدودیت های تولید یک استودیو مقابله کند. گاهی بودجه زیاد و آزادی عمل فراوان کار دست فیلم می دهد. این فیلم بدون تردید جایگاه و رزومه رابرت دنیرو و اسکورسیزی را تحت تأثیر خود قرار می دهد، اما خوب و بدش شاید برای افراد متفاوت باشد. اما همان طور که قبلاً نیز من و خیلی ها گفته بودیم مرد ایرلندی با موسیقی جالب و انتخاب لنز های زیبایش و تمام کاستی های ظریف فیلمنامه خوب استیو زیلیان، کماکان یک اثر قابل احترام در مدیوم سینما است. شاید روزی نسخه کوتاه تر و خاصی از این فیلم پخش شود، که اگر شود به نظر من پیشرفت چشمگیری برای اثر خواهد بود.